يكصد داستان خواندني

مشخصات كتاب

سرشناسه: شيرازي ، محمد

عنوان و نام پديدآور: يكصد داستان خواندني / تاليف محمد شيرازي ؛ ترجمه عبدالرسول مجيدي .

مشخصات نشر: قم : كانون نشر انديشه هاي اسلامي ، 1370.

مشخصات ظاهري: 95ص.

شابك: 350ريال

موضوع: داستانهاي مذهبي

شناسه افزوده: مجيدي ، عبدالرسول ، مترجم

رده بندي كنگره: BP9/ش 9ي 8

رده بندي ديويي: 297/68

شماره كتابشناسي ملي: م 70-1875

پيشگفتار

انسان بالطبع اجتماعي است و هميشه خواستار زندگي با هم نوعان خويش در محيطي آرام، سالم، مرّفه و بدور از هياهو و دغدغه است.

از اين رو همه وقت بدنبال تشكيل حياتي بهتر، جامعه اي سالم تر و ايجاد مدينه فاضله و علل و اسباب آنست.

آدمي براي اينكه بتواند به صلح و امنيت دست يابد، و آرامش و رفاه را پديد آورد، بايد نخست از خود شروع و خويشتن را بسازد، آنگاه بدنبال ساختن و اصلاح جامعه رود.

يكي از عوامل مهم، در خودسازي خود و جامعه، پند و عبرت گيري از تاريخ پيشينيان، روش و رفتار، اخلاق و صفات بزرگان، انديشمندان، دانشمندان، رهبران ديني و اجتماعي است.

ما تا حدودي از تاريخ پيامبران، امامان و معصومين عليهم السلام، اطلاعاتي چند داريم، ولي سيرة عملي آنان را مي توان در روش و كردار مراجع تقليد، علماي رباني و بزرگان اخلاق و تقوي جستجو كرد.

لذا، بدين دليل، لازم دانستيم تا به مطالعه احوال و رفتار علماي ديني بپردازيم.

اميد است،گوشه هايي از تاريخ اين بزرگ مردان بتواند براي ما و ديگران پند و اندرز باشد، انشاء الله تعالي.

كتاب فعلي، يكصد داستان خواندني است، كه يكي از صدها نوشته جات حضرت آيت الله حاج سيّد محمّد شيرازي مي باشد.

اين كتاب، نكاتي جالب و ارزنده از زندگي علماي پيشين و دانشمندان اسلامي را به رشته تحرير در آورده، كه الحق در نوع خود زيبا،

جالب، ارزنده و براي عموم طبقات مفيد و قابل توجه خواهد بود.

اين كتاب را به شيوه اي بسيار ساده تحت عنوان «يكصد داستان خواندني» ترجمه كرديم، تا همگان از آن بهره برند.

اميد است اين خدمت ناچيز، مورد رضاي امام زمان(عج)، قرار گيرد، انشاء الله تعالي.

ناشر

بسم الله الحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي محمّد و آله الطاهرين اللعنة الدائمه علي اعدائهم الي يوم الدين.

مهم ترين چيزي كه انسان براي كسب سعادت دنيا و آخرت به آن نياز دارد، اخلاق پسنديده است و آدمي با همين اخلاق نيك مقام شامخي را براي خود كسب مي نمايد، همان طوري كه در اثر اخلاق ناپسند ارزش و كمالاتش را از دست مي دهد.

آيا ملاحظه فرموده ايد اگر انسان در اثر بي توجهي سخني ناروا به زبان آورد و پس از لحظاتي كه متوجه شود چگونه پشيمان مي شود، يا شخص حسودي كه حسد مي ورزد چقدر رنج مي برد تا شخص مورد نظر را از پاي در آورد؟! ولي چنان چه اين صفت را از خود دور سازد راحت مي شود، و شخص بخيل چطور مورد دشنام و ناسزا قرار مي گيرد ولي چنان چه از خود سخاوت نشان دهد چقدر مورد ستايش و علاقه مردم واقع مي گردد؟!

بنابراين يكي از اشتباهات آن است كه انسان گمان كند اگر نيكي ها و فضيلت ها را ترك كند نوعي رفاه، آسايش و اطمينان خاطر را براي خود كسب نموده است. پيامبر رسالت خود را در جمله: (انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق) خلاصه فرمودند.

چنان چه شاعري مي گويد صاحبان اخلاق، اخلاقي براي خود باقي نگذاشتند، زيرا با رفتن آنها اخلاق هم رفت، تا آن جا كه كمونيست ها مي گويند: اخلاق

عبارت است از اوهام برژوازي كه مصلحت هاي سرمايه داران پشتيبان آن است، ما مي بينيم كمونيستها بطور فطري به تمجيد اخلاق نيك و به مذمت صفات بد مي پردازند و قائلند: شجاعت براي يك سرباز كمونيست فضيلت و ترس براي او ننگ و خيانت به حزب جرم و صداقت و راستي در كلام واجب و بالاخره سخن خلاف واقع امري ناپسند و و و … است.

بنده به منظور تحكيم اصول اخلاقي اين كتاب را به رشته تحرير در آوردم و نامش را يكصد داستان اخلاقي دربارة علماء نهادم زيرا مقصودم روشن نمودن اخلاق فقهاء و علماء شيعه بود تا مردم از روش و سيرة آنان سرمشق بگيرند بخصوص طلاب علوم ديني آنهايي كه مي خواهند از اين راه ترويج و تبليغ دين اسلام بنمايند، از اين دانشمندان پيروي كنند.

از خداوند مي خواهيم تا ما را موفق به آن چه رضاي اوست بدارد و از او درخواست كمك داريم.

كربلاي مقدس

محمد بن مهدي حسيني شيرازي

(1) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قدس سره)

مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قدس سره) همه روزه به زيارت حضرت اميرمؤمنان علي (ع) مشرف مي شد و در مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت جامعه مي گرديد.

روزي شخصي از غرض ورزان به مرحوم شيخ عرض كرد: تا كي اين همه رياكاري! شيخ با كمال متانت و خوش رويي فرمودند: شما هم اين ريا را انجام دهيد.

(2) مادر آيت الله مرحوم شيخ انصاري (قده)

به وي گفته شد: فرزندت به درجات عاليه از علم و تقوي نائل گشته، مادرش جواب داد: من مي خواستم فرزندم ترقي بيشتري داشته باشد، زيرا او را هرگز بدون وضو شير ندادم و حتي در شب هاي سرد زمستان هم وضو مي گرفتم.

(3) مرحوم آيت الله سيد محمّد مهدي بحرالعلوم (ره)

مرحوم سيد محمّد مهدي بحرالعلوم (ره) در ايام طفوليتش در مجلسي نشسته بود ناگهان گريه كنان مجلس را ترك گفت. علتش را پرسيدند؟ فرمود: چگونه در مجلسي حاضر شوم كه معصيت خدا در آن مي شود معلوم شد در آن مجلس غيبت افراد مي شده است.

(4) مرحوم سيد محسن امين عاملي (قده)

يكي از بزرگان نقل مي كند: مرحوم سيد محسن امين عاملي (قده) را در تشييع يكي از بزرگان علماء سني در بازار حميدية شام ديدم، با سرعت بسويش شتافته سلام كرده دستش را بوسيدم و به دنبالش حركت كردم تا به مسجد اموي رسيديم، مسجد مملّو از جمعيت شد و سيّد بر آن جنازه نماز خواند. پس از نماز مردم مي خواستند دست سيّد را ببوسند من تعجب كردم و با خود گفتم اين همه سني دست يك عالم شيعي را مي بوسند؟

از سيّد علّت را سؤال كردم!؟ او فرمود: اين نتيجه ده سال خوش رفتاري و معاشرت با مردم است، بعد فرمود: من وقتي به شام آمدم بعضي از نادان ها سخت ترين دشمنان را بر من شوراندند، هر وقت به خيابان مي رفتم به فرزندان خود دستور مي دادند به من سنگ بزنند و بعضي اوقات عمامه ام را از عقب مي كشيدند من بر همه آزارها صبر نمودم، با آنها خوش رفتاري كردم، در تشييع جنازه هايشان شركت كردم به عيادت مريض هايشان رفتم، جوياي احوالشان مي شدم و در صحبت كردن با آنها خوش رويي و مهرباني را پيشه ساختم، تا اينكه دشمني به دوستي مبدّل شد.

(5) مرحوم آيت الله ميرزا محمّد حسن شيرازي (قدس سره)

روزي مرحوم سيّد حيدر حلّي شاعر معروف به نزد مرحوم ميرزا محمّد حسن شيرازي بزرگ (قدس سره) آمد و در مجلس قصيده اي خواند، ميرزا بيست ليره طلا به او جايزه داد. مرحوم ميرزا اسماعيل عموي سيّد گفت: اين شاعر اهل بيت و از فرزندان آنهاست و مقدار صله و جايزة شعراي اهل بيت زيادتر از اين است ميرزا دستور دادند كه به او شش صد ليره بدهند.

(6) صاحب بن عيّاد

صاحب بن عيّاد جلال و مقام و منصب بزرگي داشت براي ملاقات با يكي از علماء كه در يكي از شهرستانها بود بدانجا مسافرت نمود، وقتي وارد شهر شد اشعاري براي آن عالم سرود كه در آن درخواست ملاقات با آن عالم را در خانه اش كرده بود. عالم نيز در جواب صاحب بن عبّاد اين شعر را فرستاد:

اهمّ بامر الحزم لواستطيعه وقد حيل بين العير والنزوان

يعني: من در كاري كه قطع داشته و توانايي انجام آن را دارا باشم كوشش مي كنم ولي توان انجام آنرا ندارم.

(7) حاج ملاّ هادي سبزواري (قده)

ناصرالدين شاه سخناني در جلالت و مقام حاج ملاّ هادي سبزواري (قده) صاحب اللئالي و منظومه در منطق و حكمت شنيده بود. لذا قصد كرد او را زيارت كند. پس مخفيانه، از تهران بطرف خراسان حركت كرد. در ميان راه در نيشابور علماء به زيارت او آمدند، ولي از ملاّ هادي خبري نشد، بناچار به تنهايي به سبزوار رفت وقتي به درب خانه اش رسيد بدون اطلاع قبلي وارد بر او شد شيخ را بر يك حصير بوريا نشسته ديد. شاه سلام كرد و نشست.

وقتي موقع نهار شد، شاه گفت: امروز مي خواهيم نهار را در خدمت شما باشيم. شيخ خادم خود را صدا زد و فرمود: نهار ما را بياور، خادم نيز با طبقي كه در آن دو قرص نان جو خشكيده و قدري نمك و مقداري دوغ و دو تا قاشق چوبي بود وارد شد.

شيخ به شاه گفت: بفرمائيد ميل كنيد. شاه كه هرگز از اين نوع غذاها نخورده بود دستمالش را از جيب در آورد مقداري از آن نان جو خشكيده را به عنوان تبرّك در

آن گذاشت در اين اثناء شاه نگاه خود را به فرش بوريائي كه شيخ روي آن نشسته بود دوخت. شيخ متوجه شد كه شاه به فرش نگاه مي كند، فورا اين دو شعر را گفت:

بيابيا كه دلم بي تو كافرستان است بريز زلف تو زنار بستن آسان است

اگرچه فرش من از بورياست خورده مگر چرا كه جايگه شير در نيسان است

شاه بلند شد و رفت و از زهد شيخ تعجب كرده بود.

(8) يكي از علماء

موقعي كه نادر شاه عراق را فتح كرد به نجف اشرف رفت در آنجا بعضي از علماء به ديدنش رفتند ولي يكي از آنها اعتنايي به او نكرد.

نادر گمان كرد آن عالم تكبّر نموده به ديدنش نيامده، به وزيرش دستور داد او را احضار كنند و گفت اگر نيامد خانه اش را خراب، او را كشته، زن و بچه اش را اسير كنيد.

وزير پيام شاه را به آن عالم رسانيد آن عالم دعوت نادر را اجابت نكرد و فرمود: هر كاري كه شاه مي خواهد بكند. وقتي خبر به گوش نادر رسيد بسيار غضبناك شده تصميم گرفت آن چه را تهديد كرده بود انجام دهد. وزير با آرامش و ملايمت به نادر گفت: او فقط يك عالم است و برنامه علماء آن است كه از پادشاهان و اهل دنيا دوري مي كنند. نادر با كلام وزيرش قانع شده تصميم گرفت خودش به تنهايي به ديدن آن عالم رود. نادر حركت كرده به خانه آن عالم در اتاق محقري نشسته بود و آثار سادگي زهد بر اطاق مشاهده مي شد.

نادر عرض كرد: چنان چه حاجتي داريد دستور بفرماييد اجابت كنم، آن عالم فرمود: من هيچ خواهشي از تو

ندارم مگر آن كه اهل نجف را اذيّت نكني، نادر اجابت نموده بلند شد و در حالي كه عقب عقب از اطاق خارج مي شد از منزل بيرون رفت.

وزير مي گويد: من از اين جريان نادر تعجّب كردم سؤال كردم چه شد؟ شما كه از اين عالم غضبناك بوديد؟! نادر جواب داد: من در خواب اين عالم را نزد آقا اميرمؤمنان (ع) ديدم.

(9) دو دوست نادان

دو نفر از شهري گذشتند و در راه به يك مهمان سرائي رسيدند. يكي از اين دو براي قضاي حاجت به دستشويي رفت، ميزبان از نفر دوّم پرسيد: اين رفيقت را چگونه مي بيني؟ جواب داد: او گاوي بيش نيست، وقتي نفر دوّم از قضاي حاجت برگشت و ديگري براي قضاء حاجت رفت ميزبان از او سؤال كرد: چه اندازه براي دوست خود ارزش قائلي؟ جواب داد: او يك خري بيش نيست. وقتي وقت نهار رسيد ميزبان براي آنها مقداري كاه و علف آورد، تا چشم آن دو به اين كاه و علف ها افتاد بسيار متأثر شده گفتند: اين چيست كه نزد ما آورده اي؟

صاحب مهمان سرا جواب داد: اين هماني است كه خود شما طلب نموديد مگر نه اين است كه يكي از شما اقرار به خر بودن ديگري و آن يكي اقرار به گاو بودن دوستش نمود؟ آيا خوراك اين دو حيوان جز اين هاست كه برايتان آوردم؟

(10) مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدي (قده)

وقتي انگلستان وارد عراق شد مردم با آن جنگيدند از جمله كساني كه با انگليس جنگيدند اهل نجف اشرف بودند. لذا وقتي انگليس بر عراق تسلط كامل يافت در مقام انتقام جويي از اهالي نجف اشرف برآمد.

بدين منظور حاكم انگليسي به حضور مرحوم سيّد محمّد كاظم يزدي (قده) صاحب كتاب العروة الوثقي آمده، عرض كرد: دولت از شما خواهش مي كند نجف اشرف را ترك گوييد و به كوفه برويد زيرا دولت مي خواهد اهالي نجف را ادب نمايد. مرحوم سيّد (قده) فرمودند: من به تنهايي خارج شوم يا با اهل منزلم؟

حاكم گفت: شما و اهل منزلت. مرحوم ملاّ كاظم فرمودند: اهل نجف اهل منزل من هستند و

من خارج نمي شوم آنچه به سر اهل منزل من مي آيد به سر من هم بيايد. به بركت اين استقامت و پابرجايي مرحوم سيّد، اهل نجف اشرف از شرّ انگليس در امان ماندند.

(11) پادشاه و عالم

يكي از پادشاهان، نامه اي به يكي از علماء نوشت در آن نامه از آن عالم خواسته شده بود با شاه رفاقت كند تا وي را نصيحت و راهنمايي بنمايد. آن عالم در جواب نوشت: آن كه ترا نصيحت مي كند با تو رفاقت نمي كند و آن كه با تو رفاقت مي كند تو را نصيحت نمي كند. بعضي اين قصه را به يكي از ائمة اطهار عليهم السلام با يكي از خلفاء بني عباس نسبت مي دهند.

(12) پادشاه و علماء

يكي از پادشاهان در ماه رمضان دعوتي از علماء و قضات جهت صرف افطار به عمل آورد يكي از علماء دعوت شاه را اجابت نكرد. در حالي كه مقصود شاه از اين دعوت همين عالمي بود كه دعوت را رد كرده بود. پادشاه اصرار ورزيد تا كه آخر الامر آن عالم قبول نمود به شرط اينكه از غذاي پادشاه نخورد و افطار با خود بياورد و سر سفره بنشيند. شاه شرط را پذيرفت.

آن عالم در حالي كه افطار خود را در دستمالي گذاشته بود، وارد مجلس شد و دستمال را باز كرده مشغول افطار شد.

پادشاه دست خود را دراز كرده و لقمه اي از غذاي آن عالم برداشته خورد، عالم فورا دستمالش را جمع نموده حمد و ثناي خداي به جا آورد و با اين كار خواست به شاه بفهماند كه ديگر سير شده است.

پادشاه گفت: من از غذاي شما خوردم خواهش مي كنم از غذاي من بخوريد، آن عالم جواب داد: من سير شدم و رسول اكرم (ص) از خوردن غذا با شكم سير نهي فرموده است.

بعد از آن عالم سؤال شد چرا چنين كردي؟! در جواب فرمود: دانستم كه مقصود

پادشاه اين بود كه من از غذاي او بخورم لذا در خوردن افطاري خود عجله نمودم، و چون ديدم شاه از غذاي من خورد دستمال را جمع نمودم، خواستم به او بفهمانم كه من سير شدم و ديگر لزومي ندارد كه من از غذاي او بخورم.

(13) مرحوم ميرزا عبدالهادي شيرازي (قده)

مرحوم ميرزا عبدالهادي شيرازي (قده) در مجلسي نشسته بود كه در آن مجلس من و پدرم مرحوم ميرزا مهدي و پسر عمويم مرحوم سيد ابوالقاسم حضور داشتيم. ناگاه خبر فوت مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده) را شنيديم. رنگ ميرزا عبدالهادي تغيير كرد و با اضطراب و وحشت فرمودند: پناه مي برم به خدا اگر بنا باشد رياست و مرجعيت به ما برسد. در حالي كه مرحوم ميرزا عبدالهادي يكي از كساني بود كه پس از فوت مرحوم سيّد ابوالحسن براي مرجعيّت انتخاب شده بودند و بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردي (ره) مرجع اعلي گرديد.

(14) مرحوم صاحب فصول (ره)

فتحعلي شاه پادشاه ايران ميل پيدا كرد دخترش را به ازدواج مرحوم صاحب فصول در آورد. صاحب فصول از اين ازدواج امتناع ورزيد، به او گفتند: چرا قبول نكردي در حالي كه شاه مسلمان و پاي بند به احكام دين اسلام است. مسلم است كه داماد پادشاه شأن و مقام و عزّتي دارا است و شما در فقر زندگي مي كنيد!؟

صاحب فصول در جواب فرمودند: وصلت با پادشاهان انسان را به طرف دنيا مي كشاند و او را از آخرت دور مي سازد و من حاجتي به مقام و ثروتي كه مرا از آخرت باز دارد، ندارم.

(15) مرحوم حاج شيخ عباس قمي (ره)

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمي (ره) صاحب كتاب مفاتيح الجنان با جماعتي از تجار به سوي سوريه مسافرت نمود. تجّار مي گفتند هر وقت ما براي سياحت مي رفتيم او مي نشست مشغول مطالعه و تأليف مي شد و هرچه اصرار مي كرديم با ما بيرون بيايد امتناع مي ورزيد و شب ها كه مي خوابيديم او باز مشغول مطالعه و تأليف مي شد.

(16) صاحب جواهر (قده)

صاحب جواهر (قده) با خود عهد كرده بود كه هر شب مقداري از كتاب جواهر را بنويسيد. يك شب فرزندش از دنيا رفت. مي گويند:

صاحب جواهر قلم و كاغذ به دست گرفت و با چشم گريان و قلب محزون كنار جسد فرزندش آمد و به علّت همان عهدي كه كرده بود، مشغول نوشتن جواهر شد.

(17) يكي از علماء

فرزند يكي از علماء به رختخواب خود رفت، پدرش كه مشغول نوشتن بود به او گفت: فرزندم خوابيدن اين چنين است، چند دقيقه اي خوابيد باز بلند شد و فرمود: خواب عالم بايد اين چنين سبك باشد.

(18) يكي از علماء نجف اشرف

يكي از علماء در نجف اشرف خيلي كم به زيارت امام حسين (ع) در كربلاي معلي مشرف مي شد. سبب را پرسيدند، فرمود: من مأمورم كه علم فراگيرم و علم بياموزم و از اين قبيل وظائف و اگر بنا باشد زياد به زيارت كربلا بروم به من گفته مي شود چرا آن وظيفه شرعي كه به تو واگذار شد، ترك كردي و بيش از حد به زيارت امام حسين (ع) به كربلا رفتي!؟

البته فضيلت زيارت ائمه عليهم السلام براي آن عالم روحاني پوشيده نبود، ولي مي خواست اهميت فراگرفتن علم را بازگو نمايد.

(19) يكي از علماء نجف اشرف

يكي از علماء هر وقت از نجف اشرف به كربلا مشرف مي شد نماز خود را جمع مي خواند (هم شكسته و هم تمام) سببش را پرسيدند، فرمود: مي ترسم سفرم سفر معصيت باشد، چون من ترك واجب عيني به خاطر يك امر مستحبي كرده ام. (منظور درس و بحث حوزه).

(20) مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي (قده)

مرحوم حاج آقا حسين قمي (قده) هر موقع كه مي خواست به جايي مسافرت كند با كساني كه در بحث خصوصي او حاضر مي شدند مسافرت مي نمود تا در سفر مشغول بحث شود. من كرارا او را به اين كيفيت ديدم.

ايشان مي فرمودند: چگونه من از سهم امام (ع) استفاده كنم در حالي كه اين پول مخصوص طلبه ايست كه مشغول به تحصيل باشد و من مباحثه و مدرسه را ترك كرده باشم، هرچند در راه تحصيل هستم.

(21) مرحوم شيخ ميرزا محمّد تهراني (ره)

يك مرتبه به شهر سامراء مسافرت كرديم. همراه مرحوم شيخ ميرزا محمّد تهراني صاحب كتاب مستدرك البحار به خارج شهر مي رفتيم، وي در تمام طول شب مشغول نوشتن مستدرك بود تا آن جا كه من هر چه از خواب بيدار مي شدم، او را مشغول نوشتن مي ديدم. با اين كه آن مرحوم پير، ناتوان و چشم هايش ضعيف شده بود.

(22) ميرزا ابوالقاسم شيرازي (ره)

مرحوم پسر عمويم ميرزا ابوالقاسم شيرازي (ره) مي فرمود: اهل سامراء در ايام بهار به صحرايي پر از گل هاي خودرو مي روند، آن جا بهترين مناظر و عطرها را دارد. وي مي گفت: آن چه به پدرت مرحوم ميرزا مهدي اصرار مي كرديم كه همراه ما به اين تفريح گاه بيايد قبول نمي كردند و مي فرمودند: من مشغول درس و بحث هستم. يك روز جمعه به او گفتيم امروز كه درس نيست، ايشان فرمودند: مطالعه دارم. گفتيم: در صحرا در كنار گل ها و گياه ها مطالعه كن. فرمودند: من مشغول حفظ قرآن هستم.

گفتيم: مي توانيد در آنجا قرآن حفظ كنيد. فرمود عصر جمعه مي خواهم زيارت حضرت مهدي (ع) را در سرداب مقدّس بخوانم.

پسر عمويم گفت: من با ناراحتي به او عرض كردم از اول مي گفتي نمي آيم.

(23) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قده)

مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده) موقعي كه شهرت جهاني پيدا نمود دولت عثماني مأموري را به نجف جهت ملاقات با ايشان فرستاد. نمايندة دولت به نجف آمده وارد منزل شيخ شد. خانه محقّر شيخ نظرش را جلب كرد. شيخ در اطاقي كه قسمتي از آن با فرشي ارزان قيمت پوشيده شده نشسته بود. برسر عمّامه و بر تن قباي متوسطي داشت.

مرحوم شيخ بلند شدند قدري شيره در ظرفي سوفالي ريخته با مقداري آب مخلوط نموده و براي فرستاده خليفه آورد. پس از آن كه مأمور دولت شربت شيره را آشاميد، شيخ فرمود: معذرت مي خواهم وقت درس رسيده و طلاب جهت درس در انتظار منند.

فرستادة خليفه از منزل خارج و جريان را به خليفة عثماني گزارش داد. خليفه گفت: شيخ را همان طوري كه پيامبر اسلام دربارة زهد و اعتنا نكردن به دنيا فرموده اند، يافتم.

(24) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قده)

يكي از علماء داستاني را از عمّه اش براي من چنين نقل كرد: عمه ام مي گفت: يك روز در خانه مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده) اختلاف شد چون من با همسر شيخ آشنايي داشتم دختر شيخ به منزل ما آمد. از مادرش شكايت كرد و گفت: دختران مدرسه هر روز با غذاهاي مختلف به مدرسه مي آيند و من از اينكه هميشه بايد يك رنگ غذا بخورم خسته شده ام عمّه ام گفت: يك روز همسر شيخ جريان دخترش را به او گفت. شيخ فرمود: دخترم راست مي گويد، يك روز به او نان تنها بده و روز ديگر نان و شير بده، تا اشتهاء پيدا كند.

(25) مرحوم آيت الله بروجردي (ره)

محمّد رضا پهلوي شاه مقبور ايران پس از بازگشت از سفر هند به شهر مقدس قم جهت زيارت مرحوم آيت الله بروجردي (قده) رفت ايشان او را نپذيرفت و حاضر نشد چون گذشته در صحن حضرت معصومه عليها السلام با او ملاقات داشته باشد، ولي واسطه ها اصرار زيادي نمودند و آخر الأمر گفتند: به شاه مي گوييم آقا مريض است و قادر نيست از منزل خارج شود، تا شاه در منزل شما را ملاقات كند.

مرحوم آيت الله بروجردي (ره) قبول نمي كرد و مي فرمود: من چگونه با كسي كه هند رفته و زنش با سر برهنه سوار فيل شده و در شهرهاي كفر گردش كرده و باعث ذلّت مسلمانان شده، ملاقات كنم!؟

(26) مرحوم آيت الله بروجردي (ره)

شاه مقبور ايران بعضي از قوانين را مي خواست در ايران پياده كند ولي مرحوم آيت الله بروجردي (ره) در مقابلش محكم ايستاده بود تا نگذارد آن قوانين پياده شود. شاه نخست وزيرش را به نزد مرحوم آيت الله بروجردي (ره) فرستاد تا او را راضي كند و از زبان شاه گفت: شاه مي گويد چون اين قوانين در كشورهاي همسايه پياده شده ما هم مجبوريم آن را پياده كنيم. مرحوم آيت الله بروجردي (ره) به نخست وزير فرمودند: به شاه بگو آن كشورهاي همسايه اي كه اين قوانين در آنها پياده شده به اين علّت است كه نظام حكومت پادشاهي مبدّل به جمهوري شده كنايه از اين كه اگر بخواهي اين قوانين را پياده كني اوّل بايد كشور را جمهوري كني. آنگاه اين قوانين را پياده نمايي.

وزير ديگر نتوانست جوابي بدهد، چون سخن آيت الله بروجردي (ره) بزرگترين تهديدي براي شاه بود و در نتيجه تا

موقعي كه مرحوم آيت الله بروجردي زنده بود، شاه نتوانست آن قوانين را پياده كند.

(27) مرحوم آيت الله بروجردي (ره)

يك مرتبه شاه مقبور ايران تصميم گرفت قانون تساوي حقوق زن و مرد را كه مخالف صريح قرآن است، در ايران پياده كند.

مرحوم آيت الله بروجردي (ره) سخت در مقابل شاه ايستادگي كرد و گفتگوهايي ميان شاه و آن مرحوم ردّ و بدل شد. ولي هيچ يك بر ديگري غالب نشدند تا آخر الأمر شاه تصميم گرفت اين قانون را به هر نحوي كه شده به اجرا گذارد. آن مرحوم از قضيّه باخبر شد و تصميم گرفت از ايران خارج شود. و دستور داد اثاثيه اش را جمع كنند.

همين كه شاه باخبر شد كه آن مرحوم مي خواهد از ايران خارج شود از پياده كردن قانون خودداري كرد، چون دانست خروج مرحوم بروجردي، مساوي با انقلاب داخلي است و عاقبت خوبي در بر ندارد.

(28) مرحوم آيت الله سيّد محسن حكيم (ره)

عبدالسّلام عارف رئيس جمهور عراق، همان كسي كه از راه كودتاي نظامي به مقام رياست جمهوري عراق بر مردم تحميل شد. يك مرتبه به كربلا آمد و قصدش از اين سفر ملاقات با مرحوم آيت الله سيّد محسن حكيم (ره) بود، ولي مرحوم سيّد محسن حكيم ملاقات با او را نپذيرفت و فرمود: چنان چه قبل از آمدنش در راديو لغو قوانين سوسياليستي، احوال شخصي و بيمه را اعلان كند در آن صورت من حاضرم با او ملاقات كنم. و عبدالسّلام اصرار داشت قوانين به حال خود باقي بمانند، آن مرحوم نيز ملاقات با او را نپذيرفت و اين جريان قبل از سوختن او در هواپيما به يك ماه بود. هم چنين هيچ يك از علماء كربلاي معلّي با او ملاقات نكردند با آن كه همه علماي كربلا جهت ملاقات با عبدالسلام

در صحن مطهّر ابا عبدالله الحسين (ع) دعوت شده بودند.

(29) مرحوم آيت الله سيّد محسن حكيم (ره)

عبدالكريم قاسم رئيس جمهور عراق يك مرتبه قصد نمود به كربلا و نجف برود و مرحوم پدرم و سيّد محسن حكيم ملاقات با او را نپذيرفته و فرمودند: ما در صورتي حاضريم با عبدالكريم ملاقات كنيم كه بعضي از قوانين خلاف اسلام از آن جمله حزب كمونيست را منحل و قانون احوالات شخصي را لغو كند. و چون عبدالكريم اصرار داشت اين قوانين را لغو نكند لذا ملاقاتي صورت نگرفت و شش ماه از اين جريان نگذشته بود كه بر عليه عبدالكريم كودتا شد.

(30) آيت الله حاج ميرزا مهدي شيرازي (قده)

مرحوم پدرم آيت الله حاج ميرزا مهدي شيرازي (قده) از همان ابتداي روي كار آمدن كمونيست ها مي فرمودند من دوست دارم به دست اين افراد كشته شوم تا كشته شدنم در دنيا صدا كند و سبب شود سيطره كمونيست ها از بين برود. وي همان شب با علماي نجف در قيام بر ضدّ كمونيست ها حركت نمود و به حمد الله شرّ آنان از سر مردم عراق كوتاه شد.

(31) مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده)

پس از آنكه مرحوم صاحب جواهر از دنيا رفت رياست و مرجعيت به مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده) رسيد. لكن مرحوم شيخ مردي زاهد و زندگاني او بر خلاف زندگي بزرگ منشي صاحب جواهر بود. لذا شخصي خدمت شيخ انصاري آمده عرض كرد: اگر راه شما حق است پس راه صاحب جواهر بر باطل بوده و اگر راه او بر حق است پس راه شما باطل است. مرحوم شيخ در جواب فرمودند: هر دو راه حق است و با يك فرق، مرحوم صاحب جواهر شوكت اسلام را نگاه مي كرده و من زهد اسلام را مي بينيم، چون اسلام داراي جوانب و راه هايي است و هر كس راهي را انتخاب مي كند.

يكي از بزرگان اين داستان را برايم نقل كرد و سپس گفت جواب همان است كه شيخ انصاري به آن مرد فرمودند. بعد آن شخص بزرگوار فرمودند: شخصي وارد منزل امام حسن (ع) شد و آنجا را پر از ميهمان بر سر سفره با انواع غذاها مشاهده كرد، آنگاه به منزل امام حسين (ع) رفت حضرت و اصحابش را روزه دار و مشغول تلاوت قرآن ديد. از امام (ع) سبب اختلاف را پرسيد؟ حضرت مطلبي را بيان داشت كه مضمون

آن اين بود: راه من و راه برادرم، هر دو راه دين است، نهايت برادرم جنبة مهمان داري را گرفته و من جنبة عبادت دين را گرفته ام.

(32) مرحوم آيت الله كاشاني (ره)

يكي از بزرگان قم حكايتي چنين برايم نقل كرد: مدت دوازده سال به تهران نرفته بودم تا آن كه كاري ضروري پيدا شد به ناچار به تهران رفتم. ايّام رضا شاه قلدر بود و دستور كشف حجاب را داده بود و مأمورين اين دستور را به شدت به مرحله اجرا گذاشته بودند. من به تهران رفتم و در يكي از خيابان قدم مي زدم، زني را ديدم كه با چادر مي رود، تا چشم يكي از افسران دولت به او افتاد سيلي محكمي به او زده چادر را از سرش كشيد به طوري كه من وحشت زده شدم.

ناگهان ديدم كالسكه اي ايستاد و مرحوم سيّد ابوالقاسم كاشاني از آن پياده شد و از پشت سر سيلي محكمي به آن افسر زده او را به لرزه در آورد، باز سوار كالسكه شد و رفت. آن افسر مانند كسي كه استخواني در گلويش گير كند ديگر نتوانست حرف بزند.

مي گويد: من خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم مرحوم سيّد ابوالقاسم به آن افسر سيلي زد. پس از آن به قم برگشتم و ديگر به تهران نرفتم مگر در وقت ضرورت براي درمان.

(33) مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره)

مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره) يكي از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خود قرار داد. ايشان مردي بزرگوار و داراي ختومات و ادعيه بود. نقل مي كنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف مي رفت در راه جمعي از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباس هايش را از تن بيرون آورد. مرحوم شيخ هم تمام لباس هايش به جز ساتر را بيرون آورده

لباس ها را به دزدان داده فرمود: من اين لباس ها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبي حرام است. موقعي كه دزدها اين چنين بزرگواري را از آن مرحوم ديدند لباسها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند: سزاوار نيست كه ما نافرماني خدا كنيم، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهرباني يافتيم.

(34) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قده)

مرحوم شيخ انصاري (قده) داراي يك هم مباحثه اي بود، وقتي مرحوم شيخ تصميم گرفت در نجف اشرف بماند، هم مباحثه او به وطنش مسافرت كرد. از اين جريان مدتها گذشت و اوايل رياست شيخ بود، كه آن طالب علم براي زيارت به نجف آمد. شيخ را در مقام عالي رياست شيعه ديد، از او پرسيدند: من و تو هم بحث بوديم چطور شد شما اين مقام رسيديد و من همانم كه بودم؟

مرحوم شيخ فرمودند: من شيره را نخوردم و شما خورديد و اين اشاره به داستاني بود.

در ايّام تحصيلي يك مرتبه شيخ با هم مباحثه خود به مسجد كوفه مي روند و در آن جا گرسنه مي شوند، ولي تنها يك فلس پول داشتند شيخ يك فلس را به رفيقش مي دهد تا رفته چيزي خريداري كرده بياورد او هم رفت مقداري نان و شيره روي نان ريخته آورد شيخ فرمودند: اين نان و شيره به اندازه دو فلس است، در حالي كه شما يك فلس بيشتر نداشتي!؟ رفيقش گفت: با آن يك فلس نان خريدم و يك فلس شيره را نسيه گرفتم. شيخ فرمودند: من از شيره نمي خورم چون نمي دانم آيا مي توانم قرض

را ادا كنم!؟ رفيقش خنديد و از آن شيره خورد و شيخ تنها نان بدون شيره خورد. و شيخ مي خواست هم مباحثه خود را آگاه كند كه طالب علم واجب است تا اين مقدار احتياط كند تا به مرتبه اي از مراتب علم برسد.

(35) شروط مرجعيّت

بنده طبق تجربه هايي كه دارم شرايط مرجعيّت را علاوه بر شرائط معروف در چهار چيز مي دانم:

شرط اول: مرجع نبايد از مردم هيچ گونه توقعي داشته باشد.

شرط دوّم: مرجع بايد خود را براي هر گونه توقعي كه مردم از او دارند به مقدار توانائيش مهيّا كند.

شرط سوّم: احدي را به كلامي كه آزردگي خاطر مي آورد و … اهانت نكند.

شرط چهارم: خود را براي شنيدن هر ناروايي آماده سازد.

تمام اين چهار شرط در كارهايي است كه مربوط به دين نباشد و الاّ از خدا برگشتن براي آن كه مردم را از خود راضي نگه دارد سبب مي شود در هر دو جهت از بين برود. يعني هم در امر دين و هم در امر دنيا و پناه به خدا از اين جهت مي بريم.

(36) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (ره)

مردي شيطان را كه در حال غضب است و با طناب هايي ضخيم و نازك در دست و زنجيرهايي مختلف كه محكم ترين قسمت آن پاره شده در خواب ديده سبب را پرسيد؟

شيطان جواب داد: با اين طناب ها و زنجيرها مردم را مي كشانم، از شيطان پرسيد: علّت غضب تو چه بود؟ شيطان جواب گفت: در اين شب قصد كردم شيخ انصاري را با زنجير بسوي خود بكشم، اما نتوانستم و در هر مرتبه كه طناب را مي كشيدم پاره مي شد تا هفت مرتبه، پس از آن از شيخ مأيوس شدم و اين زنجيري كه مشاهده ميكني از براي شيخ است.

آن شخص مي گويد: به شيطان گفتم: پس زنجير يا طناب مرا به من نشان بده. شيطان گفت: مانند تو با يك اشاره مي آيد و نيازي به طناب ندارد چه رسد به زنجير. آن مرد از خواب

بيدار شد و به منزل مرحوم شيخ انصاري آمد و خواب را نقل نمود.

مرحوم شيخ شكر خدا را به جاي آورد و فرمود: ديشب براي همسرم درد زايمان عارض شد، من جهت خريد چيزي احتياج به پول پيدا كردم. پولي نداشتم جز پولي كه در نزدم به عنوان امانت بود. با خود گفتم صاحب پول راضي است كه من به عنوان قرض از آن بردارم، كنار طاقچه رفتم تا پول را بردارم باز احتياط كردم و برگشتم و تا هفت مرتبه اين عمل را تكرار نمودم پس از آن تصميم گرفتم كه برندارم و خداوند امر ولادت را بر همسرم آسان كرد و شايد تعبير خواب تو اين باشد.

(37) مادر آيت الله ميرزا مهدي شيرازي (ره)

پدرم مرحوم ميرزا مهدي شيرازي (قده) فرمودند: موقعي كه والده ما براي نماز شب بر مي خواست مرا هم كه هنوز كودك خردسالي بودم از خواب بيدار مي نمود و از پشت بام پايين آورده نزد خود مي نشانيد و مشغول نماز شب مي شد و به من مي گفت: مهدي بيدار بمان. پدرم مي فرمود: در آن موقع از شب چشمان مرا خواب گرفته بود به طوري كه مي خواستم از پلّه ها به طرف زمين پرتاب شوم.

(38) عالم زاهد

يكي از خلفاء از وزيرش پرسيد زاهد ترين علماء كدام است تا به نزدش رفته ما را نصيحت كند؟ وزير گفت: فلان وفلان و نام دو نفر را ذكر نمود. خليفه با وزيرش به خانه يكي از اين دو عالم رفتند. وزير درب خانه عالم اوّل را زد، آن عالم از داخل فرمود: كيست؟ وزير گفت: خليفه است. عالم جواب داد صبر كن تا چراغ را بياورم و با سرعت به طرف در آمده در را باز نمود و بر خليفه به اين كيفيت سلام كرد: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و فرمود: اي خليفه چرا دنبال من نفرستادي تا خودم بيايم. خليفه به وزيرش گفت: مقصودم از عالم زاهد مثل اين نبود. برگشتند و به درب منزل آن عالم دوّم آمدند كه صوت تلاوت قرآن را از آن عالم شنيدند. وزير در را زد آن عالم صدا زد كيست؟ وزير صدا زد: خليفه است. عالم در جواب گفت خليفه از همان جا كه آمده اند به همان جا برگردند چون من با پادشاه خليفه مشغولم، (يعني خداوند متعال).

هر چه وزير اصرار نمود عالم در را باز كند قبول نكرد تاآن كه ناچار شدند نردباني

بگذارند و از ديوار خانه عالم بالا بروند و آن عالم را زيارت كنند. همين كه عالم از قصّه خبردار شد، پا به فرار گذاشت، خليفه و وزيرش دنبال او مي دويدند تا آخر الأمر دست خليفه به دست آن عالم خورد، آن عالم فرمود: آه چه اندازه دست خليفه براي آتش جهنم نرم و لطيف است. خليفه تا اين كلام را شنيد از كثرت گريه افتاده و غش كرد.

موقعي كه خليفه به هوش آمد آن عالم او را نصيحت كرد و پس از آن خليفه و وزير برخواسته منزل را ترك گفتند خليفه گفت: حقيقتا عالم همين است كه من ديدم.

(39) مرحوم صاحب فصول (ره)

به صاحب فصول گفته شد: اگر دانستي كه مرگت نزديك شده و از عمرت چند ساعتي نمانده در آن مدّت چه خواهي كرد؟ فرمود: روي سكوي در منزلم براي رفع حاجات مردم مي نشينيم تا شايد كسي آمده از من حاجتي بخواهد ولو آن كه حاجت، استخاره باشد.

(40) مرحوم آيت الله ميرزا مهدي شيرازي (قده)

مرحوم پدرم آيت الله حاج ميرزا مهدي شيرازي (قده) مرا وادار بر مطالعه و مواظبت بر درس مي كرد و مي فرمود: من در ايام تحصيلي شبانه روز فقط دو ساعت مي خوابيدم و در مقابل نور ماه بدليل نبودن برق قرآن حفظ مي نمودم. و در روز مشغول درس و بحث بودم. ايشان با خود عهد كرده بود ايّام بلوغ از اموري كه طالب علم را آلوده مي كند از قبيل: صدرنشيني در مجالس، در مباحثه بر رفيق خود غالب شدن و با او مجادله نمودن اجتناب نمايد و تا آخر زندگي اين چنين بود.

در يكي از سفرها كه از نجف اشرف به كربلا مي آمديم ماشين مان به علّت تمام شدن بنزين در نزديكي منطقه اي به نام نخيله از حركت ايستاد، پدرم از ماشين پياده شده قدم زنان مشغول خواند قرآن گرديد، چون حافظ قرآن بود و تا طلوع فجر اين كارش ادامه داشت. از پدرم پرسيدم: چه مقدار از قرآن خواندي؟ فرمود: هشت جزء. ايشان هيچ وقت بين الطلوعين نمي خوابيدند و هر روز صبح غير از دعا يك جزء قرآن مي خواندند. يكي از كارهايشان اين بود كه نماز جماعت را در ايّام زيارتي و كثرت زوّار منتقل به مسجد و يا حسينيه مي كردند و مي فرمود: من دوست ندارم مزاحم زوّار امام حسين (ع) بشوم.

و يكي از برنامه هاي پدرم اين

بود كه توجّه خاصي به آقا امام زمان (ع) داشت و عصرهاي جمعه در بالاي بام خانه يا جاي خلوت ديگر متوجّه امام (ع) مي شد و با يك توجّه خاصي دعا را مي خواند و هميشه از اذيّت مردم چشم پوشي مي كرد. شخصي به او نامه اي نوشته پدرم را با كلمة زشتي نام برده بود. پدرم وقتي نامه را خواند رنگش تغيير كرده و كلمة لاحول و لا قوة الا بالله را بر زبان جاري كرده و از او گذشت.

(41) ايثار يكي از علماء

يكي از علماء مي گفت من در نهايت فقر بودم و يك وقت اتفاقي افتاده و به سبب آن خشك سالي واقع شد. زن و بچّه ام در شدّت گرسنگي قرار گرفتند و كار بر من سخت گرديد، بناچار از منزل براي تهية چيزي و براي جلوگيري از گرسنگي اهل منزلم خارج شدم. پس از سختي هاي فراوان، شش گوسفندي را پيدا كردم، در بازگشت به منزلم به يك سگي كه از شدّت گرسنگي ضعف بر او چيره و به حالت غش روي زمين افتاده و توله هايش در اطرافش پستان خالي از شيرش را مي مكيدند برخورد كردم. چون اين حالت را ديدم دلم به حال سگ به رحم آمد و زن و بچه ام را فراموش نموده آن شش گوسفند را بطرف سگ پرتاب نمودم بلافاصله آن سگ شش را خورده و شير در پستانش جاري شد. بعد سرش را به سوي آسمان بلند نمود، دانستم كه در حقم دعا كرد.

(42) رهبر نهضت تنباكو (ره)

در زمان سابق چنين مرسوم بود، اگر پادشاهي مي خواست نجف را زيارت كند بعضي از علماء به ديدنش مي رفتند و چون عادت پادشاهي بر اين بود كه به ظاهر اسلام پايبند باشند، براي علماء هم زشت نبود كه به زيارت آنان بروند.

ناصر الدين شاه براي زيارت حضرت اميرمؤمنان علي (ع) به نجف اشرف آمد، علماء او را در خانه اش زيارت كردند، ولي ميرزاي بزرگ سيّد محمّد حسن شيرازي رهبر نهضت تنباكو نيامد و هر چه اطرافيان شاه ميرزا صحبت كردند آن مرحوم نپذيرفت. پس از اصرار زياد قرار بر اين شد كه ملاقات با شاه را بپذيرد به اين شرط كه در حرم

اين ملاقات به عمل آيد و از آن به بعد رسم علماء بر اين شد كه شاه را در حرم ملاقات مي كرد.

(43) مرحوم شيخ بهائي (ره)

دانشمند عاليقدر مرحوم شيخ بهائي (ره) همراه يكي از پادشاهان صفوي به نجف اشرف آمد و قرار بر اين شد، شيخ به اتفاق شاه با مرحوم مقدّس اردبيلي ملاقاتي به عمل آوردند. سخن در ميان شيخ و مقدس اردبيلي زياد رد و بدل شد، تا آن كه شيخ ظاهراً بر مقدّس اردبيلي غالب گرديد. همين كه مجلس بحث تمام شد، مقدّس اردبيلي دست شيخ را گرفت و به گوشه اي خلوت برد و بر سخنان شيخ اشكال كرد، به طوري كه شيخ به اشتباهش پي برد و به صحيح بودن كلام مقدّس اردبيلي اعتراف نمود.

شيخ رو به مقدّس اردبيلي كرده گفت: چرا در مجلس شاه اين ايرادها را نگفتي؟ مقدّس فرمود: چون تو شيخ اسلام در ايران هستي و شاه تو را به عظمت و بزرگواري نگاه مي كند، اگر من مقابل شاه بر تو غالب مي شدم، از عظمت و مقامي كه در نزد شاه داري ساقط مي شدي و اگر تو بر من غالب مي شدي اين باعث مي شد كه تو نزد شاه عزيز گردي و علاقه اش به تو افزايش يابد منتهي من در مقابل پادشاه مغلوب مي شوم و اين مهم نيست، چون من طلبه اي از طلاب نجفم و درجه و مقام علمي من كاري را از پيش نمي برد، لذا من در مقابل شاه جواب ندادم اما موضوع را الآن به شما گفتم چون خواستم حق را اظهار كرده باشم.

(44) مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قده) از چگونگي احوال مردم كشورها سؤال و تحقيق مي نمود. موقعي كه شخصي از كشوري نزدش مي آمد آن مرحوم از تمام جهات، چون جنبة اقتصادي، تمدن، رفتار، دولت، تعداد مسلمين و

غير مسلمين سؤال مي كرد روزي عده اي از كشوري دور دست به نزدش آمدند، آن مرحوم از اقتصاد آن شهر سؤال نمود، يكي از اهل آن شهر گفت: ما آنقدر فقير هستيم كه سيزده نفريم و تنها يك زن داريم.

ميرزا گفت: چه گفتي؟ آن مرد باز كلام خود را تكرار نمود كه سيزده نفر مرديم و يك زن داريم. اين زن هر شبي در نزديكي از ما مي خوابد. مرحوم ميرزا بي نهايت ناراحت شد و فرمود: مگر نمي دانيد زن تنها حق يك شوهر را دارد؟ گفتند: نمي دانيم، ميرزا فرمود: مگر در شهر شما عالم نيست. گفتند: خير. ميرزا دستور داد بعضي از آنها را در شهر سامراء جهت تحصيل علم بمانند و به آنها فرمود: هر كدام از شما آمادگي داشته باشد كه در سامراء براي تحصيل علم بماند من زندگي او را تأمين مي كنم.

مؤلف مي گويد: يك قسم از طلاب قم، نجف و كربلاء در حال حاضر از همان شهري هستند كه به ابتكار مرحوم ميرزاي شيرازي طلبه شدند. اسم آن شهر را نمي برم زيرا خوش ندارم كه معلوم شود چه كساني هستند.

(45) مرحوم ميرزا مهدي شيرازي (ره)

پس از آنكه مرحوم پدرم ميرزا مهدي شيرازي (رحمة الله عليه) از دنيا رفت شخصي او را در خواب ديد. از پدرم سؤال كرد: پر ارزش ترين عمل دنيايي كه ثوابش در آن عائد شما گرديد چيست؟ پدرم فرموده بود: پر بركت ترين اعمال به حال من دستگيري از فقراء بود، آن هم فقرايي كه درب منزل آمده و مبلغ ناچيزي را طلب مي كردند. (كما اين كه عادت فقراء بر اين است كه مبلغ كمي را درخواست مي كنند) و شايد اين راهنمايي

ايشان تشويقي جهت آن است كه مردم فقير را از خود نرنجانند.

(46) علماء و شهرية حوزه

برنامة علماء و مراجع سابق بر اين بود كه شهريّه را از طلبه هايي كه مبالات در دين نداشتند قطع نمي كردند، به اميد آنكه شايد اصلاح شوند و اين عمل علماء اقتدا به اميرالمؤمنين (ع) بود. حضرت حقوق ماهيانة خوارج را از بيت المال قطع نفرمودند مگر موقعي كه خوارج با مسلمين جنگيده و روي زمين فساد نمودند.

علماي ما اين چنين هستند، از كسي كه از آنها روي گرداند مأيوس نمي شوند به كسي به مجرد اين كه خودش را از آنها دانست اطمينان پيدا نمي كنند. ائمه طاهرين عليهم السّلام مي فرمايند به برادر خود اعتماد صد در صد مكن، چون زود باوري باعث مي شود كه زود پشيمان شوي و پشيماني سودي ندارد و به قول شاعر:

احذر عدّوك مرّة و احذر صديقك الف مرة

فلربما انقلب الصديق فكان اعلم بالمضّرة

يعني: از دشمنت يك مرتبه پرهيز كن و از دوستت هزار مرتبه. چون اگر دوستت برگشت و دشمن شد عيب ها را مي داند و مي تواند بيشترين ضرر را برساند.

(47) مرحوم مقدّس كاظمي (ره)

يكي از علماء به نام مرحوم مقدّس كاظمي (ره) صاحب وسائل در فقه، آن چنان زاهد بود كه يكي از علماي بزرگ ايران در سفرش به عراق وي را در خانه اش زيارت مي كند. خانه اي محقّر و ساده كه آثار زهد و نفرت از دنيا از آن پديدار بود.

مرحوم مقدّس بعد از تعارف فرمود: به خانة من بخاطر امري مستحب كه زيارت مؤمن باشد آمده اي و آمدنت منجر به يك كار حرامي شد و آن اين است كه خانة من يك اطاق بيشتر ندارد و شما كه آمديد زن و بچه ام آنها را آزار مي دهد. (چون در آن

ايّام هوا خيلي گرم بود). از زهد و تقوايش شگفت زده شدم پس از بازگشت به ايران شاه مرا زيارت كرد و از من سؤال كرد از آن ديار براي ما چه سوغاتي آورده اي؟ آن عالم گفت: بهترين هديه را آورده ام و قصّه مقدّس را نقل نمود.

شاه خيلي متأثر شد و دستور داد پول زيادي براي شيخ ببرند. فرستادة شاه خود يكي از شخصيت ها بود، وقتي وارد عراق شد بسياري از شخصيت ها بديدنش آمدند، ولي مقدّس با اين كه به او اصرار كردند نپذيرفت، فرستاده شاه بناچار خودش به تنهائي مقدّس را زيارت كرد. او براي مقدّس قصة آن عالم را كه با شاه ميان گذاشته بود نقل كرد.

مقدّس تا قصه را شنيد گرية زيادي نمود و از قبول آن پول ها خودداري كرد.

فرستاده شاه مأيوس شد پول ها را برگردانيد. پس از آن از مقدّس سؤال شد سبب آن همه گريه چه بود!؟ ايشان فرمود: گرية من از اين جهت بود كه اين خبردار شدن شاه از وضع تنگدستي من و فرستادن پول كاشف از آن است كه من معصيت خدا را نموده ام، معصيت بزرگي كه به سبب آن اسم من در ديوان ظالمين ثبت بشود.

(48) مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده)

از مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قدس سره) نقل مي كنند كه فرمود: سه نوع كار وجود دارد كه سزاوار است انسان يك نوع عمل را انجام بدهد اگر چه جامع شرائط نباشد و يك نوع عمل را ترك كند اگر چه جامع شرائط باشد و نوع ديگري از كار را انجام ندهد، چنان چه جامع شرائط نباشد، و انجام بدهد اگر جامع شرائط باشد.

1. چيزي را كه اگر

جامع شرائط نباشد در اوّل كار باز هم عمل كند اين است كه از تحصيل علم ولو اوّل كار قصد قربت از آن تحصيل ندارد، زيرا فراگرفتن علم آدمي را به سوي خدا سوق مي دهد امّا صورت دوّم كه چيزي را ترك كند ولو در ابتداي امر جامع شرائط باشد قضاوت است، زيرا امر قضاوت مشكل است، هرچند قاضي عادل و فقيه باشد، چون بيشتر اوقات قضاوت انسان را به حكم نمودن برخلاف حق مي كشاند.

2. امّا چيز سوّمي كه اگر جامع شرائط باشد، سزاوارست عمل كند و چنان چه نباشد عمل نكند، عبارت است از: نماز جماعت، اقامه كردن در صورت عادل بودن.

مؤلف مي گويد، با اشاره مرحوم شيخ به مسئله قضاوت بر قاضي واجب است نهايت احتياط را در امر قضاوت بنمايد.

(49) مرحوم آيت الله ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

از مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قده) نقل مي كنند كه فرمود: چنان چه امام جماعتي را ديديد كه به جماعت حاضر نشد، بدانيد از دنيا رفته، براي تشييع جنازه اش برويد. كنايه از اين است كه امام جماعت، جماعت را حتي المقدور ترك نمي كند. اگر استاد جهت درس حاضر نشد، به عيادتش برويد، كنايه از اين است كه استاد بدون جهت درس را ترك نمي گويد، و اگر ترك گفت معلوم مي شود مريض است.

(50) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قده)

مردي در محضر مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قده) به عنوان طعنه به شيخ گفت: (ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل). و با اين شعر كنايه به شيخ زد كه عالم است و اخلاق ندارد.

مرحوم شيخ فرمود: صحيح اين سخن اين است (ملاّ شدن چه مشكل، آدم شدن چه اشكل).

(51) عدم دشمني

تجربه نشان داده كه عدم دشمني بر هر انساني اعم از عالم يا حاكم، لازم است تا با احدي دشمني نداشته باشد ولو وي دشمني ورزد، مگر در مواردي كه خدا امر به دشمني فرموده و در مثل مشهور است كه: سه چيز بحش زياد است: آتش، دشمن، مرض. چون انسان نمي داند اين سه به كجا منتهي مي شوند چه بسا يك آتش كوچك شهري را بسوزاند و يك سخن تحريك آميز دل خور كننده سبب يك جنگ بشود و يك كسالت و مرض كوچك باعث بيماري وبا گردد كه در نتيجه هزاران نفر تلف بشوند.

(52) مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي (ره)

پس از بركناري پهلوي اوّل مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي (ره) جهت از بين بردن مفاسدي كه در دوران رژيم پهلوي چون كشف حجاب، اختلاط دختران و پسران در مدارس، شنا نمودن دختر و پسر با هم، اصلاح (!) اقتصاد كشور و غيره به ايران مسافرت كرد ولي متوجه شد هيئت دولت بنا دارد به خواسته هاي او ترتيب اثر ندهد، علنا اعلان جنگ با دولت را نموده فرمود: من آماده جنگ با دولت به خاطر برپاداشتن حكم خدا هستم و هر چه مي خواهد بشود، بشود. دولت وقتي ديد مرحوم حاج آقا حسين بر سر حرفش ايستاده اوامرش را عملي نمود. مؤلف مي گويد: عالم بايد اين چنين شجاعت داشته باشد.

(53) مرحوم آيت الله سيّد مير محمّد بهبهاني (قده)

پهلوي اوّل دستور داد هر رئيس صنفي بايد هم صنفان خود را در روز معيّني همراه با زنانشان و بدون حجاب در محلّي جمع نمايد.

روز اوّل از خود شاه و زن بي حجابش شروع شد، روز بعد از وزراء و خانواده هايشان و روز سوّم از وكلا … و به همين ترتيب تا يك روز هم نوبت به اهل علم و خانواده هايشان رسيد.

اين برنامه ريزي براي آن بود كه اهل علم را مجبور به چنين عملي بشوند و در نتيجه بي حجابي رواج پيدا كند.

شاه از امام جمعه خواست اين كار را ترتيب دهد، امام جمعه آن وقت از شاه مهلت خواست چون مي دانست گوش ندادن به حرف شاه چه عاقبت سختي را به دنبال دارد.

امام جمعه به نزد مرحوم آيت الله سيّد محمّد بهبهاني (قدس سره) آمده جريان را به عرض ايشان رسانيد.

ايشان فرمود: اين را بدانيد براي هر انساني چهار

چيز است: يكي مال، ديگري زندگي، سوّم ناموس، چهارم دين، حال اگر بنا باشد، يكي از اين ها فداي ديگري بشود، بايد مال را فداي زندگي، زندگي را فداي عرض و تمام را فداي دين كرد. بعد مرحوم آيت الله به امام جمعه فرمود: شما عمر خود را نموده ايد و از عمرت چندي بيش باقي نمانده، چه بهتر كه دستور را عملي نكني، زيرا اگر به دستور شاه عمل كردي خودت را به عذاب ابدي گرفتار خواهي نمود.

اضافه بر اين تاريخ هم ترا لعن مي كند، اما اگر كشته شوي سعادت دنيا و آخرت را براي خود كسب نموده اي. پس از آن شاه امام جمعه را براي گرفتن جواب طلبيد، امام جمعه همان جوابي را به شاه داد كه آن مرحوم فرموده بود. پهلوي از سخن او بسيار خشمگين شده، گفت اين سخن او نيست بلكه سخن سيّد محمّد بهبهاني است و به ناچار، آن عالم را رها ساخت و خداوند هر دوي آنها را از شرّ پهلوي نجات داد و به عزت دنيا و آخرت نائل گشتند. رحمت خدا بر آنان باد.

(54) مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني (ره)

مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني واعظ مشهور مطلبي را از پدرش مرحوم شيخ عبدالهادي مازندراني برايم نقل كرد. از شاگردان ميرزاي بزرگ شيرازي (قده) بود. آن مطلب از اين روي است: موقعي كه مرحوم شيخ مهدي مازندراني به دنيا مي آيد چند روز پس از ولادتش دچار يك بيماري مي شود و چون در همسايگي ميرزا قرار داشته اند و عيال ميرزا تا حدودي از طبابت با اطلاع بوده، پدر شيخ مهدي و مادرش وي را به منزل ميرزا برده تا بلكه همسر ميرزا

او را طبابت كند. اتفاقا همسر ميرزا مشغول كاري بوده و نتوانست در آن موقع نوزاد را مداوا كند، لذا مي گويد: يك ساعت ديگر بچه را بياوريد، شيخ خيلي ناراحت شده و به خانه باز مي گردد، يك ساعت بعد همسر ميرزا خبر فرستاده تا بچه را بياورند، پدر بچه مي گويد: ديگر نيازي نيست، همسر ميرزا اصرار مي ورزد و پدر بچه امتناع مي كند. مرحوم شيخ عبدالهادي پدر بچه مي گويد: ديدم صداي در مي ِآيد، آمدم در را باز كردم، مرحوم ميرزا و همسرش را مشاهده كردم، خيلي شرمنده شدم و از مرحوم ميرزا عذر خواهي نمودم، مرحوم ميرزا فرمودند: مگر بين من و شما قرار نبود كه در اين شهر سامراء من و شما يك خانواده باشيم. سپس همسر ميرزا داخل خانه شد و مرحوم ميرزا در دهليز خانه نشست تا همسرش دارويي براي بچه ساخت. و به بركت همسر ميرزا شيخ مهدي شفا مي يابد.

(55) داستان يك منبري

يكي از اهل منبر قصّه يكي از منبرهاي بزرگ و معروف تهران را نقل مي كرد. مي گفت: يكي از همكاران او بر او حسد مي روزيد و روزي بالاي منبر در يكي از مجالس شروع به مذمّت و بدگويي آن منبري كرد.

همسر آن عالم خطيب، پاي منبر نشسته بود و چون اهانتها و مذمّت ها را شنيد، گريه بسيار كرد و چشمش سرخ و بر چهره اش آثار گريه بروز و نفسش تنگ شد. وقتي به خانه بازگشت، شوهرش چون او را به اين حالت ديد سبب را پرسيد!؟ همسرش جواب داد: در مجلس فلاني بودم او بالاي منبر مطالب ناشايستي را به شما نسبت داد تا آن جا كه گفت: عيال فلان كس بي

حجاب است و در مجالس لهو مي رقصد. شوهرش در جواب گفت: اشكالي ندارد، اين را هم به حساب جدش رسول خدا (ص) بگذار و او را دلداري داد تا كمي آرامش پيدا نمود. پس از چندي آن منبري حسود گرفتار دو مشكل شد: يكي از پسرش را مي خواستند به سربازي ببرند و ديگري پسر دومش دچار بيماري سل شد. وي غير از اين دو فرزند، اولاد ديگري نداشت. و هر چه كرد نتوانست از اين دو مشكل رهايي يابد. به او گفته شد: مشكل امر فرزندانت به دست فلان عالم خطيب حلّ مي شود. به ناچار به در خانة آن عالم خطيب آمد. عالم خطيب نيز با روي باز از منبري پذيرايي نمود.

وي داستان فرزندانش را براي آن عالم خطيب گفت ايشان نيز فورا دو تلفن به سربازخانه جهت آزاد ساختن فرزند منبري و به بيمارستان جهت بستري كردن فرزند ديگر او زد، رئيس بيمارستان گفت: بيمارستان تخت خالي ندارد او فرمود: يك تخت برايش در وسط بيمارستان بزنيد تا كه تخت ها خالي شود، رئيس بيمارستان نيز قبول كرد.

(56) ميرداماد (ره)

در يكي از شب ها دختر يكي از شاهان صفوي كه به منزل يكي از نزديكان خود رفته بود در بازگشت چون پاسي از شب گذشته بود ترس وي را فرا گرفت. لذا به مدرسه علميّه طلاب كه در مسيرش بود پناه برد و تصميم گرفت شب را در آن مكان بسر برد، زيرا جايي أمن تر از آنجا نديد. وي مي گويد: يكي از اطاقها چراغش روشن بود لذا درب آن حجره را زدم و به سيّد جواني كه مشغول مطالعه در آن حجره بود، گفتم: مهمان نمي خواهي؟

جواب داد: داخل شو.

من نيز داخل شدم و شب را در صندوق خانه اطاق بسر بردم. صبح به كاخ بازگشتم و خانواده ام را بسيار نگران ديدم. پدرم از من پرسيد: ديشب را كجا بودي؟ من داستان را برايش گفتم. ولي پدرم باور نكرد و سرانجام ماماها شهادت به باكره بودنم دادند.

پدرم شخصي را به دنبال آن سيّد طلبه فرستاد: وقتي آمد او را جواني لايق يافت. از او جريان شب گذشته را پرسيد؟ سيّد داستان را همان گونه كه دختر گفته بود براي شاه بيان داشت. شاه پرسيد: چرا نزديكي نكردي!؟ ولو بوسيلة عقد نكاح!؟ دختر در اختيار تو بود و او را نيز نمي شناختي!؟ سيّد فرمود: چون دختر به من اطمينان پيدا كرد و وارد بر من شد لذا نخواستم به او خيانت كرده باشم. ضمن گفتگو چشم شاه به انگشتان سوخته شده سيّد افتاد، سبب سوختگي را پرسيد؟ او جواب داد: شب گذشته شيطان مرا در تجاوز كردن وسوسه مي كرد، ولي من هر بار او را از خود دور ساخته و مقاومت مي كردم و هر بار يكي از انگشتان خود را بالاي آتش چراغ سوزاندم، تا كه شب را با سوزاندن هر ده انگشتم به صبح رسانيدم.

دختر شاه گفته هاي سيّد را تأييد نمود و گفت: من بوي گوشت سوخته شده را استشمام مي كردم. شاه از اين جريان بي نهايت تعجب نمود و بنا گذاشت دخترش را به ازدواج سيّد در آورد. سيّد قبول كرد و به دامادي شاه درآمد، لذا به ميرداماد مشهور شد.

(57) ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

در يكي از سال ها هلال شب اول ماه رمضان نزد اهل تسنّن ماه را رؤيت كرده اند

حاضر شوند و در نزد مرحوم ميرزا شهادت به ديدن ماه دهند، پس از آن كه حاضر شدند و شهادت دادند، مرحوم ميرزا حكم به اوّل ماه رمضان كردند بعضي از مردم به عنوان اشكال بر ميرزا به ايشان عرض كردند: چرا قول آنها را به ديدن ماه تأييد فرموديد؟ وي فرمود: من به چشم خودم هلال را ديدم ولي چون مي خواستم بين مسلمانان علاقه و محبتي ايجاد شود چنين كردم.

(58) مرحوم ميرزاي شيرازي(ره)

مرحوم پدرم (رحمة الله عليه) مي گفت: عده اي از ايرانيان پس از واقعه تحريم تنباكو به نزد مرحوم ميرزاي بزرگ به شهر سامراء آمدند. مقداري زيادي سوغات و هدايا براي آن مرحوم آورده بودند، پس از آن نقشه اي را در سرنگوني رژيم پادشاهي به مرحوم ميرزا ارائه دادند، به ميرزا عرض كردند: آيا صحيح است شاه هر كاري كه بخواهد بدون مشورت انجام دهد؟ آن هم كارهايي كه در كشور اسلامي سبب ظلم بيشتر شود؟ ما از آن وجود مبارك استدعا داريم امر فرماييد شاه در كارهايش با علماء و بزرگان دين مشورت نمايد، آن هم با علماء و بزرگاني كه از اوضاع كشور اطلاعاتي دارند. مرحوم ميرزا جواب اين گروه را در مجلس نفرمود (زيرا روش وي چنين بود اگر تحت تأثير سخن گوينده قرار نمي گرفت ساكت مي شد و از جواب خودداري مي فرمود). آن جمعيّت از منزل ميرزا خارج شده و از بعضي از اطرافيان ميرزا درخواست نمودند جريان را پي گيري كنند و در هر صورت نتيجه را گزارش دهند. آنها وقتي به ميرزا جريان را گفتند: ايشان فرمودند: من نمي خواهم در اوضاع كنوني و در شرائط فعلي بر هم خوردن

اوضاع ايران بشوم و سوغاتي ها را نيز پس دادن. بعد از رويدادهاي سياسي ايران نشان داد نقشه آن گروه از پيش طراحي شده انگليسي ها بوده است. مرحوم ميرزا (قده) با درك رساي خود اين معني را متوجه گرديده بود كه سخن آن افراد، كلام حقّي است كه مقصود از آن كار باطل و ناپسندي مي باشد.

(59) مرحوم وحيد بهبهاني (ره)

پس از آن كه مرحوم وحيد بهبهاني (رحمة الله عليه) به مراتب عاليه علم و دانش رسيد و قدري سنّش بالا رفت، امر مرجعيّت را به سيّد بحرالعلوم واگذار نموده فرمود: چون من پير و مسّن گشته ام نمي توانم كارهايي كه مربوط به يك مرجع تقليد است انجام بدهم، ولي سيّد بهتر از من مي تواند امور مرجعيّت را اداره كند. آري علماء و بزرگان ما اين گونه بوده اند، رحمت خدا بر آنها باد.

(60) شيخ علي مقدّس (ره)

يكي از دوستان مي گفت: در موقع ورود مرحوم آقا شيخ علي مقدّس (ره) به شهر تهران، من در تهران بودم. وي راهي خراسان بود ولي از او خواستند در تهران اقامه جماعت كند وي دعوت آنها را پذيرفت و نماز جماعت برپا شد. مردم زيادي در جماعتش حاضر مي شدند. اين امر باعث شد تا بعضي از ائمه جماعت از آن مرحوم شك برند. در يكي از روزها مرحوم شيخ سوار مركب خود بقصد زيارت شاه عبدالعظيم در حركت بود با سر به زمين افتاد و از هوش رفت او را به بيمارستان منتقل نموده و تحت معالجه قرارش دادند. وي چند هفته اي را در آن جا ماند تا حالش بهتر شود. در اين مدت آن افراد از اين فرصت استفاده نموده شايعه انداختند كه شيخ در اثر ضربه مغزي دچار ديوانگي و جنون گشته. شيخ وقتي بهبودي يافت دوباره جهت اقامه جماعت روانه مسجد شد.

مسجد را دوباره پر از نمازگذاران يافت. شخصي شيخ را همراهي مي كرد مي گويد، در اثناي راه زمزمه اي از شيخ شنيدم كه مي گفت: كجايند افرادي كه نسبت جنون به تو داده اند تا تو را از

چشم مردم ساقط كنند، بيايند و مشاهده كنند كه مسجد پر از نماز گذاران است.

ولي ناگهان ديدم كه شيخ برگشت بدون آنكه وارد مسجد شود و نماز جماعت بخواند، من علت بازگشت را پرسيدم؟ فرمود: چون شك دارم كه اين نماز جماعت براي خدا باشد. وقتي نمازگذاران از جريان اطلاع يافتند به سراغ شيخ آمدند و هر چه اصرار كردند كه او را به جماعت ببرند قبول نكرد و تا وقتي كه در تهران بود اقامه جماعت نكرد و سپس روانه مشهد مقدّس شد.

(61) ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

بعضي از منحرفين اهل تسنن در شهر سامراء بناي آزار و اذيّت مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي را نموده و به خانة ايشان سنگ پرتاب مي كردند و كم كم پرتاب سنگ به خانه شيعه ها را نيز شروع كردند. خبر به بغداد رسيد، سفيران چهار كشور، ايران، انگلستان، روسيّه و دولت عثماني به سامراء حركت نمودند، تا با مرحوم ميرزا ملاقات كنند و آمادگي خود را براي هر گونه اقدامي را اعلام بدارند ولي مرحوم ميرزا در برابر سفيران جريان را بي اهميت جلوه داد. سفير دولت عثماني از مرحوم ميرزا درخواست سركوبي مردم سامراء را نمود و چنين گفت: اگر دستور فرماييد، شهر را با خاك يكسان مي نماييم (كنايه از اين كه آنها را تأديب مي كنيم) ولي مرحوم ميرزا قبول نكردند. مردم سامراء وقتي از جريان اطلاع يافتند، به نزد آن مرحوم آمده زبان به عذرخواهي گشوده توبه كردند و سپس دوستدار وي و شيعيان شدند.

(62) مرحوم شيخ جعفر شوشتري (ره)

مرحوم شيخ جعفر شوشتري در زهد و تقوي شهرت به سزايي يافته بود ايشان سفري از عراق به ايران نمود، وقتي وارد تهران شد جمعيّت زيادي از جمله سفير كشور روسيّه به ملاقاتش رفتند. مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصيحت نمايد. ايشان نيز بنا به درخواست مردم، سرش را بلند كرده فرمود: اي مردم بدانيد و آگاه باشيد كه خدا در همه جا حاضر است و مطلب ديگري نفرمود. لكن اين سخن تكان دهنده، اثر خودش را بخشيد، به طوري كه اشك ها جاري گرديده قلب ها در هم طپيده و حالت مردم به شكل عجيبي دگرگون گرديد. جريان گذشت و سفير روسيّه در نامه اي به نيكولا

قيصر روس اين چنين نوشت: تا مادامي كه اين قشر از روحانيون مذهبي در بين مردم هستند و مردم نيز از آنها پيروي مي كنند، ما نمي توانيم كاري از پيش ببريم، زيرا وقتي جمله اي چنين انقلاب عجيب روحي بوجود مي آورد ديگر دستورات و فتواهاي صادره چه خواهد كرد؟

(63) شريك عالم

در زمان خليفه مهدي عباسي، عالمي به نام شريك، از دشمنان سرسخت خليفه به شمار مي آمد و خليفه هر چه به آزار و اذيّت او مي پرداخت مقام و منزلتش در دل مردم بيشتر جاي مي گرفت خليفه سرانجام تصميم گرفت كاري را به عنوان آزمايش به مرحله اجراء در آورد. پس شريك را به هر نحوي كه بود به مجلس خود دعوت كرد، چون براو وارد شد از او سؤال نمود آيا هيچ مي داني قضاوت مردم را مي سازد و تعديل مي نمايد؟ و به اين قضاوت هر صاحب حقي حقّش را در مي يابد؟ و آيا اين را هم آگاهيد كه قاضي ها فساد مي كنند؟ لذا چنين پنداشتم كه رمز نجات امت آن است كه شما منصب رياست قضات را بپذيريد.

شريك در جواب گفت: من حاضر نيستم براي نجات ديگران خود را در معرض هلاكت قرار دهم. خليفه گفت: پس اين فرزند مرا درس زمامداري بياموزيد زيرا به اين كار رفع گرفتاري از مردم نموده اي، چون بعد از من او خليفة بر مردم خواهد شد. شريك اين خواسته خليفه راهم رد نمود، پس از اصرار زياد، شريك دعوتش را اجابت نمود.

خليفه دستور داد غذاي مخصوص خودش را براي شريك آوردند، شريك از آن غذا بسيار خوشش آمد و تمام را تناول نمود. پس از آن خادم كه براي چيدن سفره

آمده بود از حاضرين در مجلس سؤال نمود كه شريك با غذا چه كرد؟ به او گفتند: تمامش را ميل نمود، خادم در جواب گفت: والله پس از اين، شريك ديگر رستگار نخواهد شد و اين چنين نيز شد. شريك رو به خليفه نمود و گفت: دانستم كلامت حق است بنابراين حاضرم به فرزندت اسلوب خلافت بياموزم و خود نيز منصب رياست قضات و وزارت را بپذيرم، خليفه خوشحال شد.

چند ماه اوّل حقوق ماهيانه اش را به در منزل مي آوردند ولي پس از مدتي خودش براي گرفتن حقوق به بيت المال مي رفت و فورا به او داده مي شد. يك مرتبه مسئول پرداخت حقوق قدري تعلل ورزيد و او را معطل ساخت، شريك به هيجان آمده عصباني شد. مأمور حقوق به شريك گفت: مگر چيزي به ما فروخته اي كه آمده اي مطالبه پول آن را مي نمايي، شريك در جواب گفت: بلي دين خود را كه پر ارزش ترين چيزهاست به شما فروخته ام.

(64) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (قده)

مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قدس سره) با چند تن از شاگردانش به زيارت ابي عبدالله الحسين (ع) مشرف شد و پس از آن فرمود: خوب است به پاي منبر موعظه مرحوم شيخ جعفر شوشتري (رحمة الله عليه) برويم تا از سخنان و مواعظ او بهره اي نصيب ما گردد، زيرا دل هاي ما رو به قساوت گذاشته.

(65) آيت الله ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قدس سرّه) در مجلسي حضور داشت كه ناگهان يك روحاني وارد شد. مرحوم ميرزا احترام فوق العاده اي به او كرد به طوري كه حاضرين در مجلس به شگفت آمده سبب را پرسيدند؟

فرمود: در اين روحاني روحيّه عجيبي وجود دارد. من و او هم درس و هم بحث بوديم، پس از آن كه ايشان به درجه رفيعي از اجتهاد نايل گشت، بناي مهاجرت به شهر خودش را نمود، تا در آنجا مرجع و رهبر مردم باشد، ولي در بين راه به دهكده اي برخورد كرد كه اهالي آن ده (علي اللّهي) بودند (يعني كساني كه قائل به الوهيت حضرت علي (ع) هستند. و ظاهراً آن آبادي در اطراف شهر باختران امروزي بوده است).

لذا بر خود واجب شرعي دانست تا در آن جا بماند، و مردم گمراه را ارشاد و به راه راست هدايت كند. پس رياست را ترك گفته به آن دهكده رفت و در آن جا اعلام نمود: مردم من استاد و معلّم بچه ها هستم و اجرت و مزدم را به اندازه امرار معاشم دهيد. مردم دور او جمع شدند و ايشان مشغول به تعليم بچه ها به خواندن، نوشتن، درس عقائد و خداشناسي گرديد و به اندازه اي اين طرح نتيجه بخش بود

كه عدة زيادي شيعه شدند.

(66) مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده)

شخصي از شهري خدمت سيّد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) رسيد تا از وكيل مرحوم سيّد كه در آن شهر بود شكايت كند. وقتي شكايت خود را گفت، مرحوم سيّد وكيل خود را از آن شهر طلبيد. وكيل به نجف اشرف آمده و در حالي كه منزل سيّد پر از جمعيّت بود بر ايشان وارد شد و پائين مجلس نشست تا مجلس خلوت شد. سيّد او را به نزد خود خواند و وكيل هم با شتاب به خدمت ايشان رفت. مرحوم سيّد فرمود: شما ديگر همين جا بمانيد و لازم نيست به آن شهر برويد. وكيل نيز بدون اينكه چيزي بگويد مجلس را ترك گفته و رفت.

حاضرين در مجلس از مرحوم سيّد پرسيدند: چرا از ايشان درباره آن شهر تحقيق نفرموديد؟

مرحوم سيّد فرمود: من او را براي تحقيق طلبيدم لكن چون راه رفتن اش راحتي در مثل اين مجلس عادي نديدم دانستم كه او صلاحيت ادارة آن شهر را ندارد ولي چون نخواستم او را ناراحت و آبرويش را حفظ نموده، از او خواستم در نجف بماند.

(67) مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم طباطبائي (قده)

يكي از خطبا بالاي منبر مرحوم سيّد محمّد كاظم طباطبائي يزدي (قدس سره) را با كلمات ناشايسته اي ياد نمود. اتفاقا در يكي از مجالس مرحوم سيّد حضور داشتند و آن خطيب بالاي منبر رفت امّا نمي دانست كه سيّد در مجلس است، در ميان سخنانش چشمش به مرحوم سيّد افتاد و بحدي مضطرب شد كه لرزه بر اندامش افتاده و از باب اتفاق مسئله اي را بطور غير صحيح بيان داشت.

حاضرين در مجلس كه پي برده بودند وي مسئله را اشتباه مي گويد، منتظر بودند تا مرحوم سيّد او را

متذكر سازد، ولي سيّد برخلاف انتظار ساكت ماند تا خطيب از منبر به زير آمد.

سيّد او را به نزد خود خواند و او را در كنار خود جاي داد و چيزي در گوشش فرمود.

گوينده داستان مي گويد: روز بعد دوباره به آن مجلس رفتم، و همان خطيب دوباره بالاي منبر رفت و مشغول خواندن آيه توبه شد و گفت: من از اسائه ادبي كه نسبت به مرحوم سيّد نموده ام توبه مي كنم و يادآوري نمود كه سيّد نائب بر حق امام است و روز گذشته شاهد بوديد بنده مسئله را اشتباه بيان نمودم و سيّد حق داشت شرعا و عرفا مرا رسوا نمايد لكن عكس العملي از خود نشان نداده مرا نزد خود طلبيد و مخفيانه از اشتباه آگاهم ساخت.

(68) مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

حكايت مي كنند: جماعتي از بچه هاي شهر سامراء بناي آزار و اذيّت مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (قدس سره) و شيعه هاي آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملي نشان ندادند، تا آن كه جواني در سامراء مي خواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد چنان چه به خواسته اش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد. وي اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر مي دارد!؟ جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را براي پدرش نقل نمود.

پدرش جريان را در منزل يكي از بزرگان كه جمعيّت زيادي در آن جا بودند، بيان كرد، همه

تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوت مندي آزار رسانيم، لذا جماعتي از آنان با قرآن و شمشيري به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار داده اند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد مي كنيم كه اين اذيّت ها تكرار نشود.

مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجي به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاري و حسن هم جواري شما اطمينان دارم،اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتي شيعه و سني و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد.

(69) مرحوم ميرزاي قمي (قده)

مرحوم ميرزاي قمي (قدس سرّه) را فرزندي بود كه ايّام ازدواجش رسيده بود. فتحعلي شاه را دختري بود كه مي خواست به ازدواج پسر مرحوم ميرزاي قمي (قدس سره) در آورد. شخصي را به نزد ميرزا فرستاد تا در اين باره با او سخن گويد.

مرحوم ميرزا فرمودند: جوابش را در آينده نزديك خواهم داد، فرستاده شاه مراجعت نمود. مرحوم ميرزا دست به نيايش به طرف آسمان بلند نموده عرض داشت: بارالها چنانچه مقدّر باشد فرزندم زنده بماند و اين وصلت بوقوع بپيوندد، از تو مي خواهم جان فرزندم را بگيري، (زيرا مرحوم ميرزا را نفرتي از شاه در دل بود و به اين جهت از يك چنين وصلتي خودداري مي نمود) خداوند نيز دعاي او را اجابت فرموده پس از سه روز، فرزندش به لقاء الله پيوست.

ناگفته نماند فتحعلي شاه از جانب مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء (قدس سره) براي اداره نمودن كشور اجازه داشته و

اجازه اش در كتاب كاشف الغطاء موجود است و غالباً در احكام شرعي مواظبت مي نموده ولي با اين حال ميرزاي قمي (ره) از او دوري مي كرده است.

(70) مرحوم آيت الله فشاركي (قده)

ناصر الدين شاه، از مرحوم فشاركي (قدس سره) غضبناك شد و او را از اصفهان به تهران خواست، تا آزارش دهد يكي از علماء تهران از جريان آگاه شد و شبانه به منزل يكي ديگر از علماء آمد. و اين عالم علّت شگفتي را پرسيد؟ او فرمود: براي امر مهمي آمده ام و داستان را برايش نقل كرد و به ايشان گفت: چنان چه شاه بخواهد مرحوم فشاركي را مورد مؤاخذه قرار دهد اين نه تنها خوب نيست و يك منكري است و واجب است تا آن را دفع كنيم، بلكه بايد هر دو اعلام كنيم كه آيت الله فشاركي بنا دارد به تهران بيايد لذا لازم است به استقبال او رفته و مغازه ها به صورت تعطيل در آيد.

هر دو عالم قبول كردند و اين طرح را به مرحله اجراء در آوردند و مردم در بيرون شهر اجتماع نموده مرحوم فشاركي را با كمال عزّت و احترام وارد كردند. و استقبال گرمي از او به عمل آوردند و توطئه شاه را نقش بر آب نمودند. شاه كه ناظر استقبال بود از بالاي قصرش رو به وزيرش كرده چنين گفت: ديدي كه عمامّه بسرها چگونه ضدّ من متحد شدند!؟ وزير جواب داد: صلاح بر آن است كه او را زيارت كني و اكرام نمايي و از او معذرت بخواهي. شاه كلام وزيرش را تصديق نمود. جريان به بركت اتحادي كه بين علماء بوجود آمده بود به نفع دين تمام

شد.

(71) مرحوم آيت الله مرتضي علم الهدي (قده)

حكايت مي كنند سالي از سالها در بغداد خشك سالي واقع شد. مرحوم سيّد مرتضي (قدّس سرّه) يكي از علماء بزرگوار آن زمان بود و طلاب علوم دين از حقوق ماهيانه بهره مند مي شدند. روزي مردي يهودي نيرنگي به كار برد ظاهرا اسلام آورد و پاي درس مرحوم سيّد مرتضي حاضر شد. سيّد نيز برايش حقوق ماهيانه قرار داد. اين تدبير سيّد باعث شد كه يهودي واقعاً ايمان آورده و تا سيّد زنده بودند در كنارش بماند.

(72) مرحوم شيخ مفيد (قده)

مرحوم شيخ مفيد (قدّس سرّه) در عالم رؤيا حضرت زهراء (س) را ديد كه دست دو فرزندش امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) را گرفته به نزد او آورده. از وي خواست تا آنها را علم فقه بياموزد.

فرداي آن روز، مادر سيّد مرتضي و سيّد رضي كه فاطمه نام داشت، دست دو فرزندش را گرفته به نزد مرحوم شيخ مفيد آورد و از او خواست دو فرزندش را علم فقه بياموزد.

(73) غذاي ميرزاي بزرگ شيرازي (قده)

مرحوم ميرزاي برزگ شيرازي (قدّس سرّه) در شبانه روز تنها يك وعده غذا ميل مي فرمود. مرحوم شيخ حبيب الله رشتي بر ميرزا مهمان شد مرحوم ميرزا به احترام شيخ هر سه وعده را همراه شيخ ميل مي كرد.

(74) مرحوم آيت الله شيخ محمّد تقي شيرازي (ره)

شخصي كه ظاهراً فقير بود به حضور مبارك مرحوم شيخ محمّد تقي شيرازي رضوان الله تعالي عليه، رهبر انقلاب 1920 عراق آمده ايشان را مورد سبّ و هتك حرمت قرار داد، لكن اين عالم بزرگوار ساكت و آرام هيچ سخني نفرمودند. جريان خاتمه يافت و مرحوم ميرزا مقداري هندوانه براي آن مرد به خانه اش فرستاد. از مرحوم ميرزا علّت را سؤال كردند، فرمود: اين مرد جوان حرارت بدنش افزايش يافته بود و هندوانه جيران گرمي مزاج او را خواهد نمود زيرا گرمي مزاج باعث شد تا وي آن همه دشنام و ناسزا به ما بگويد.

(75) مرحوم آيت الله آخوند خراساني (قده)

حكايت مي كنند: روزي مرحوم آخوند در سر راه خود به محل درس به طلبه اي كه فرزندش را بدوش گرفته بود برخورد، جوياي احوالش شد، طلبه به سردي پاسخ داد. مرحوم آخوند با فرزندش مصافحه نمود سپس خداحافظي كرده، از آن جا گذشت طلبه بعد متوجه شد كه در دست فرزندش هفت ليره طلا است، اينگونه بود رفتار ايشان گرچه طرف او جفا و اظهار بي محبّتي مي كرده است.

(76) مرحوم آيت الله سيّد محمّد حجت (ره)

مرحوم آيت الله سيّد محمّد حجت مشهور به كوه كمره اي نقل مي كنند كه فرمود: به زيارت حضرت فاطمه معصومه (عليها سلام) به قم مشرف شدم.

در ميان راه شخصي به طور آهسته كلماتي ناشايسته و خارج از نزاكت به من گفت، من پاسخي ندادم، دوباره آمده در گوش ديگرم همان كلمات زشت را تكرار كرد، باز صبر نمودم، تا مرتبه سوّم اين بار جلو آمده و چنين گفت: نمي گذارم در قم بمانيد و سخنان ناروايي را بر زبان جاري ساخت و آن چه در دل داشت بيرون ريخت، من هم چنان ساكت بودم، تا آن شخص از من دور شد.

(77) مرحوم آيت الله شيخ حبيب الله رشتي (ره)

يكي از اهل منبر، از پدرش حكايت مي كرد كه مرحوم شيخ حبيب الله رشتي، خودش را از مرحوم ميرزاي بزرگ بالاتر مي دانست، در حالي كه زعامت و رياست شيعيان در آن وقت به عهده ميرزاي بزرگ بود. اين منبري از پدرش نقل مي كند كه: روزي از روزها، در خدمت شيخ حبيب الله رشتي بودم، شخصي از حاضرين در مجلس، در مقابل مردم، از مرحوم رشتي اين سؤال را پرسيد: ما از مقلدين مرحوم شيخ انصاري بوديم و در حال حاضر از چه كسي تقليد نماييم؟

شيخ پاسخ داد: از اهل اطلاع سؤال شود. آن شخص پرسيد: چه كسي از شما با اطلاع تر است؟ شيخ گفت: از مرجعي تقليد كنيد كه تقليدش جائز باشد. سائل پرسيد: آن مرجع كدام است؟ شيخ فرموند: امروز پرچم بر دوش سيّد محمّد حسن ميرزاي بزرگ است و همه اطراف اويند تا پرچم ساقط نشود.

شخص ناقل مي گويد: من از حرف شيخ در شگفت شدم و علاقه و محبت من نسبت به

شيخ زيادتر شد، زيرا حرف حق را بر زبان جاري نمود و از دروغ خودداري كرد و آن شخص را به تقليد از خود نخواند و با عظمت از ميرزاي بزرگ ياد نمود.

(78) مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدي (ره)

در اوائل مشروطه يكي از وكلاي يكي از مراجع عراق به مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدي (قدّس سرّه) بسيار هجوم مي كرد. وقتي آن عالم عراقي به رحمت ايزدي پيوست و رياست به مرحوم آيت الله يزدي منتقل گرديد وكيل آن عالم متوفي به نجف اشرف آمده با بعضي از مربوطين به سيّد ملاقاتي به عمل آورد، و از آنان خواست تا كاري كنند كه بتواند با آيت الله يزدي ملاقات كرده، معذرت خواهي نمايد.

آنها گفتند: بعد از نماز مغرب و عشاء در صحن حاضر شو، پس از نماز مرحوم سيّد رسيدند. واسطه به سيّد همراه با آن شخص هر دو به خدمت مرحوم سيّد رسيدند. واسطه به سيّد عرض كرد: آقا اين شخص از كساني كه شما مورد هجوم سخنان خود قرار مي داده و امروز آمده تا از كرده خود توبه كند و از محضر مبارك درخواست وكالت نمايد تا در جاي سابق خود باقي بماند.

مرحوم سيّد با بزرگواري و رأفت فرمودند: اشكالي ندارد بگذاريد بيايد تا برايش وكالت نامه بنويسيم.

(79) مرحوم آيت الله ابوالحسن اصفهاني (قده)

يكي از طلاب حكايت كرد: كه در صحن امام حسين (ع) نزديك درب تل زينبيه، نشسته بودم و مردي در كنارم ايستاده بود. مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني(ره) با اصحابش، از حرم مقدّس امام حسين (ع) خارج شد و از درب تل زينبيه صحن مطهر را ترك گفت.

مردي كه كنارم ايستاده بود آهسته گفت بروم و سيّد را كنار گوشش دشنام گويم و به دنبال سيّد حركت نمود لحظاتي نگذشت كه مرد دشنام دهنده با چشم گريان برگشت، علتش را پرسيدم: پاسخ داد من سيّد را تا درب منزل دشنام دادم

امّا وقتي به درب منزل رسيدم سيّد فرمود: همين جا توقف كن من با شما كاري دارم و داخل منزل شد، طولي نكشيد از منزل خارج شد و فرمود: اين پولها را بگير و هر وقت تنگ دستي به تو رو آورد به ما مراجعه كن و آماده كه هرگونه دشنام و ناسزايي را بشنوم، لكن استدعاي من آن است كه عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهي. دشنام دهنده مي گويد: چنان اين كلمات پيامبر گونه سيّد در من اثر عميقي به جاي گذاشت كه نزديك بود قالب تهي نمايم، اشك چشمان مرا گرفت و رعشه بر اندامم افتاد همان طوري كه مشاهده مي كني.

(80) مرحوم شيخ زين العابدين مازندراني (ره)

پس از آن كه مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي (ره) تنباكو را حرام نمود سفارت انگلستان در بغداد توطئه اي در خنثي سازي فتوي ميرزا چيد. اين توطئه غير مستقيم و به دست يكي از علماي آن دوران بود. انگليس عده اي از شخصيت ها را متحرك كرد، آنان به نزد مرحوم شيخ زين العابدين مازندراني (ره) كه يكي از علماي بزرگ آن دوران بود، آمدند.

مجلس مملو از مردم و اهل علم شد، يكي از شخصيت ها از مرحوم شيخ زين العابدين پرسيد: درباره اين حديث شريف: (حلال محمّد، حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه) چه مي فرماييد؟)

يعني: (حلال رسول خدا تا روز قيامت حلال، و حرام او تا روز قيامت حرام است).

مرحوم شيخ پاسخ فرمود: اين حديث كاملا صحيح است. سائل براي دومّين بار سؤال نمود: آيا قبل از آن كه ميرزا تنباكو را حرام كند، تنباكو حلال بوده يا حرام؟ شيخ متوجه شد كه سائل مي خواهد با اين

سؤال توطئه و فريبي بكار برد، لذا فرمود: حلال بوده. سائل گفت: پس به مقتضاي اين حديث شريف، تنباكو حلال است و امروز با حرام كردن ميرزا حرام نمي شود.

مرحوم شيخ زين العابدين فرمود: خير الآن حرام است هيچ منافاتي بين حرام بودن الآن و حلال بودن سابق نيست. چون اشياء گاهي دو عنوان پيدا مي كنند كه يكي را عنوان اوّلي، و ديگري را عنوان ثانوي مي گويند. وهميشه عنوان اوّلي سر جاي خود محفوظ است، مانند روزه ماه رمضان، كه عنوان اوّلي آن وجوب است، ولي اگر براي همين شخص كه روزه بر او واجب بود حالت اضطراري پيش آمد مسئله عنوان ثانوي پيدا مي كند و روزه گرفتن حرام مي شود، و لذا بر شخص مريض حرام است كه روزه بگيرد. تنباكو ذاتا حلال است و حلال بودن آن عنوان اوّلي است، لكن چون براي جامعه ضررهاي سياسي و اقتصادي دارد حرام مي شود و حرام بودنش را عنوان ثانوي گويند و به اين جهت است كه مجتهد فقيه حكم به حرمت مي كند و هر موقع آن ضرر برطرف گرديد باز فقيه حكم به حلال بودن آن مي نمايد.

مرحوم شيخ زين العابدين با اين دليل زيبا سؤال سائل را پاسخ داد و دشمن نتوانست براي مقاصد شوم خود راه و روشي پيدا نمايد.

(81) مرحوم آيت الله بروجردي (ره)

مرحوم سيّد ابوالقاسم كاشاني (ره) در پاره اي از امور سياسي با مرحوم آيت الله بروجردي (قده سره) اختلاف عقيده داشت تا آن كه وزير كشته شد و مرحوم كاشاني محكوم به اعدام گرديد.

حضرت آيت الله بروجردي شخصي را براي نجات كاشاني به نزد شاه فرستاد و از او خواست كاشاني را آزاد نمايد. شاه در

جواب گفت: اين امر از دست من خارج است و دادگاه دربارة كاشاني تصميم خواهد گرفت. البته شاه از اعدام كردن كاشاني خرسند بود، زيرا از او دل خوشي نداشت.

مرحوم آيت الله بروجردي از پيام شاه ناراحت شده مجددا به شخص واسطه فرمود: به شاه بگو اگر كاشاني را آزاد نكني من او را آزاد خواهم نمود.

مرحوم آيت الله بروجردي (ره) مي خواست با اين پيام به شاه بفهماند كه آزاد نشدن كاشاني عاقبت بدي براي حكومت شاه به دنبال خواهد داشت، همين كه شاه به معني سخن مرحوم آيت الله بروجردي پي برد مرحوم كاشاني را از زندان آزاد نمود.

(82) وحدت علماء

يكي از برنامه هاي علماي بزرگوار آن بوده كه در تمامي جنبه هاي مذهبي همكاري لازم و وحدت كلمه را به پيروي از رسول گرامي اسلام حفظ نموده اند.

لذا بر همين پايه و اساس بود كه مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) از كمك هاي مالي جهت ايجاد محبت دريغ نمي كرد، تا كار به دو دستگي و جدايي بين مردم منجر نشود.

هنگامي كه اوّل ماه رمضان، يا اوّل ماه شوال، نزد مرحوم سيّد ثابت مي شد، آن مرحوم پولي را براي كساني كه احتمال مي داد مخالفت كنند بخاطر ايجاد دو دستگي و شكاف در جامعه ارسال مي كرد سپس مي فرمود: اعلام كنند اوّل ماه نزد سيّد ثابت شده است. بنابراين وقتي از مخالف سؤال مي شد كه رأي شما چيست؟ وي پرهيز از ايجاد اختلاف مي كرد و نظري را كه موافق نظر مرحوم سيد بود اعلام مي كرد.

مرحوم آيت الله حاج آقا حسين بروجردي (قدس سره) و نيز براي كساني كه از مخالفت آنان خوف و ترسي

داشت پول مي فرستاد.

و شاهد بر اين مطلب اين بود كه رئيس يك حزب اسلامي كه بي نهايت با مرحوم آيت الله بروجردي بطور علني اظهار دشمني مي نمود، يك مرتبه گفت: آيت الله بروجردي، هر مدت بمدت براي ما پول مي فرستد. مرحوم حاج آقا حسين قمي (قدس سره) نيز مبلغ زيادي براي مخالفين خود مي فرستاد تا محبتشان را جلب نمايد و حفظ وحدت روحانيت كند. قرآن كريم مي فرمايد (ادفع بالتي هي احسن السيئه فاذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم).

(83) مرحوم آيت الله شيخ مرتضي انصاري (ره)

نوة دختري مرحوم شيخ مرتضي انصاري (قدس سره) سيّد موسي سبط حكايت نموده كه: به مرحوم شيخ مرتضي انصاري (ره) گفته شد: مرحوم سيّد محمّد حسن شيرازي مشهور به ميرزاي بزرگ، براي زيارت ابا عبدالله الحسين (ع) با كشتي به كربلا مشرف شده و بر سر سفره اش، غذاهايي مي گذارند كه با زهد و زاهد بودن سازگار نيست. گوينده مي خواست قدر و منزلت مرحوم سيّد را در نظر مرحوم شيخ انصاري كوچك جلوه دهد، لكن مرحوم شيخ به او فرمود: خدا ترا رحمت كند كه مرا متوجه مطلبي و آن اين است كه مرحوم ميرزا فرزند يك تاجر و تاجر زاده ها، چون زندگي مرفهي داشته اند، مخارج شان زيادتر از ديگران است. مرحوم سيّد، مانند من نيست، من خرج زيادي ندارم. و تا به حال از اين موضوع غافل بوده ام و به همين جهت، همان مقداري كه به ساير طلاب پول مي دادم، به ايشان هم به همان مقدار، حالا كه متوجه شدم، بايد شهريه او را اضافه كنم. و ايشان شهريه سيّد را افزايش داد.

(84) مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده)

مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) فرزندي به نام سيّد حسن داشت. اكثر كارهاي آن مرحوم به دست وي انجام مي گرفت. روزي شخصي به نام علي قمي، از فرزند سيّد درخواست كمك مالي ميكند. سيّد حسن هم به او كمك مي كند. ولي مقدارش كمتر از درخواست بوده است. علي قمي هم خنجر را بيرون كشيده سيّد حسن را در صحن مطهر مولي اميرمؤمنان علي (ع) در بين دو نماز جماعت به قتل مي رساند. اين قتل گرچه براي مرحوم سيّد ابوالحسن بسيار سخت و ناگوار بود، لكن

وقتي شنيد كه قاتل را دولت گرفته زنداني نموده، شخصي را به دادگاه فرستاد تا قاتل پسرش را آزاد نمايند و از گناه او بگذرند و دليل بر آزاد شدن اين بوده كه مرحوم سيّد خواسته به دولت بگويد قاتل هم مانند فرزند من است و من راضي نمي شوم يكي از فرزندانم كشته شود و ديگري زنداني گردد.

(85) مرحوم ميرزاي شيرازي (قده)

آنچه ميان طلاب و روحانيون معروف است آن است كه مرحوم ميرزاي شيرازي (قدس سره) حكم به حرام بودن تنباكو نفرمود، تا آن كه از ناحيه مقدّس حضرت مهدي (عج) اذن و اجازه يافت. و شاهد بر اين مدعي متن فتواي ايشان است: استعمال تنباكو، امروز در حكم جنگ با امام زمان (عج) مي باشد. مسئله تنباكو داستانش خيلي مفصّل است، يكي از كساني كه با مرحوم ميرزاي شيرازي (قدس سره) همزمان بوده، كتاب قطوري تأليف نموده كه بنده خطي آن را نزد مرحوم شيخ ميرزا محمّد طهراني (ره) ديده ام كه فرمود: بنا داشتم اين كتاب را به چاپ برسانم، لكن دولت مانع آن شد. بعضي از علماء ما هم از ناحيه مقدّس حضرت مهدي (ع) مستقيماً به آنان مسئوليت هايي واگذار مي شد، مانند: شيخ مفيد، سيّد بحرالعلوم، مقدّس اردبيلي و سيّد بن طاووس (قدس الله اسرارهم).

(86) مرحوم ميرزاي محمّد تقي شيرازي (قده)

مرحوم ميرزا محمّد تقي شيرازي (قدس سره) رهبر انقلاب اسلامي عراق، در عبادات استيجاري، عدالت را شرط مي دانست.

يكي از طلاب به حضور ايشان رسيد طلب عبادت استيجاري نمود. امّا چون در آن موقع در خدمت آن مرحوم، وجهي جهت عبادت استيجاري موجود نبوده فرمود: فعلا پولي براي عبادت استيجاري در نزد من نيست ولي آن طلبه، مرحوم ميرزا را با كلمات ناشايستي اهانت نمود ولي مرحوم ميرزا جوابي نداد. وقتي براي ميرزا پولي جهت عبادت استيجاري آوردند، مرحوم ميرزا دستور فرمودند مقداري از آن پول ها را براي آن طلبه فحاش ببرند. بعضي از حاضرين در مجلس كه رفتار ناپسند آن طلبه را نسبت به ميرزا ديده بودند عرض كردند: شما در عبادت استيجاري عدالت را شرط مي دانيد، در

حالي كه اين طلبه چون فحاشي كرد عادل نيست. مرحوم ميرزا فرمودند: دشنام هاي آن طلبه به من در اثر فقر و تنگدستي بوده و اين گونه دشنام از يك چنين طلبه و در يك چنين حالتي، او را از عدالت خارج نمي كند، زيرا بدون اراده قلبي اين كلمات بر زبانش جاري گرديد.

(87) مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده)

مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) مشكلات فراواني را گذرانيده، من شاهد بعضي از آنها بودم و در مقابل تمام اين مشكلات و سختي ها، صبر و بردباري نمود. از جمله آن مشكلات، شهادت فرزندش سيّد حسن (ره) با آن وضع فجيع و دلخراش، تبعيد شدنش از عراق، بخاطر مخالفت با سياست هاي فيصل پادشاه عراق مجبور به پوشيدن لباس رزم شده و با انگليسي ها جنگيدند زماني كه انگليسي ها مي خواستند عراق را تصرف كنند.

(ناگفته نماند مرحوم اصفهاني در آن وقت مرجع تقليد بود، و مرحوم ميرزا محمّد تقي شيرازي (قدس سره) در مسائل احتياطي مقلدين خود را به ايشان رجوع مي داد)

ترك گفتن شهر نجف اشرف و رهسپار شدنش به سوي كربلاي معلي هنگامي كه مشاهده كرد كه وقتي افراد مشبوهي سعي دارند دورش را بگيرند، همكاري با مرحوم آخوند خراساني در جريان انقلاب مشروطه، همكاري با ميرزاي قمي در بيرون راندن انگليسي ها از عراق در جنگ جهاني اول، استقامت و پايداري در ترويج اسلام و مقابله با مفاسد پهلوي در ايران، آتاترك در تركيه و ياسين الهاشمي در عراق.

(88) مرحوم شيخ عبدالكريم جزائري (ره)

مرحوم شيخ عبدالكريم (ره) با يكي از شيوخ بزرگ عرب دوست بود و همه ساله به منزل اين شيخ عرب وارد مي شد و مورد احترام و اكرام قابل توجه وي قرار مي گرفت شيخ عرب كمك هاي مالي شاياني به آن مرحوم مي نمود بطوري كه مدت يك سال مرحوم جزائري و شاگرادانش از آن پول استفاده مي كردند.

وقتي انگليسي ها به كشور عراق تجاوز كردند شيخ عرب بخاطر مصالح شخصي موافقت خود را به باقي ماندن انگليسي ها در عراق اعلام نمود. مرحوم جزائري تا از اين جريان

آگاه شد ديگر به خانه آن شيخ عرب نرفت. شيخ نامه اي براي مرحوم جزائري نوشت و در آن نامه علت را جويا شد.

مرحوم جزائري جواب فرمود: فرق بين من و تو، همانند، فرق بين اسلام و كفر است.

سرانجام انگليسي ها شيخ عرب را در زندان پهلوي در ايران كشتند.

(89) مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني (قده)

مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) منبر رفتن يكي از وعاظ را حرام نمود، زيرا ايشان بر فراز منبر صحبتهاي ناروايي مي كرد. هدف مرحوم سيّد اين بود كه مردم از دور اين منبري پراكنده شوند و در نتيجه وي پي به خطايش برده از كارش دست بردارد.

يكي از دوستان آن منبري مي گفت: به نجف اشرف مشرف شدم و در محضر يكي از علماء عرضه داشتم: مگر حضرتعالي مجتهد و نائب امام زمان (ع) نيستند؟

آن عالم جواب داد: مقصودت از اين كلام چيست؟ گفتم:

مرحوم سيّد منبر فلان واعظ را حرام نموده اند، بياييد شما هم حكم به جواز استماع منبر ايشان نماييد، چه فرقي بين شما و مرحوم سيّد است، زيرا هر دو نائب امام (عج) هستيد؟

آن عالم فرمود پرچم رهبري و رياست در حال حاضر به دوش آيت الله اصفهاني است و بر همگان واجب است از سيّد پيروي كنند، گرچه علماء ديگر هم نائب امام (عج) باشند و مخالفت با كسي كه پرچم بر دوشش باشد معنايش شكست اسلام است و اين جائز نيست.

(90) مرحوم شيخ بهائي و مرحوم سيد ميرداماد

شاه صفوي را دو وزير به نام هاي شيخ بهائي (ره) و سيّد ميرداماد (ره) بود. روزي از روزها، شاه با دو وزيرش، سوار بر اسب از شهر خارج شدند.

مرحوم شيخ بهائي چنان با سرعت حركت مي نمود كه بر سيّد سبقت مي گرفت، سلطان در اين ميان خواست تا هر دو وزيرش را بيازمايد. جلو آمد تا به شيخ بهائي رسيده چنين گفت: شما خالي از هر گونه تكبريد دليلش اين است كه اسب خود را تاختيد تا از سيّد جلو زديد، لكن چون سيّد تكبر دارد حتي در

بيابان هم با تكبر راه مي رود.

شيخ پاسخ داد: مطلب چنين نيست كه شاه تصور كرده بلكه قضيه از اين قرار است كه سيّد در راه رفتن سعي مي كند باوقار باشد و من از اسب سيّد در حيرتم كه چگونه پاهايش به زمين فرو نمي رود با آن همه كوه علمي كه بر دوش دارد!؟

شاه قدري از سرعت خود كاسته تا به سيّد رسيد، به او چنين گفت: راه رفتن شما چون يك عالم بزرگوار است، لكن راه شيخ مانند يك انسان سبك سر است كه در راه رفتن رعايت وقار و آرامش را نمي كند.

سيّد در جواب فرمود: مسئله اين چنين نيست، زيرا اين طرز راه رفتن دليلش سبك سري نيست و من تعجب از اسب شيخ مي كنم كه چگونه با سرعت مي رود شايد علتش از شوق اين است كه چنين انساني را بر پشت خود دارد، انساني كه داراي علم و ايمان است. شاه از اسب خود پياده شد و سجده شكر به جاي آورد، كه يك چنين وزيراني با صفا و صميمي و داراي اتفاق نظر در تمام شؤون نصيبش گشته است سزاوار است ما داستان هايي چند در اتفاق و همبستگي و تفرقه و نفاق در اين جا ذكر كنيم تا مشخص نماييم كه اتحاد و اتفاق چه سعادتي براي جامعه اسلامي در بر دارد و تفرقه و جدايي چه مفاسدي را براي ملت ببار مي آورد.

بنابراين بر هر مسلماني واجب است وحدت را حفظ نموده و در حدّ ممكن از اختلاف بپرهيزد.

1. حكايت مي كنند: پادشاهي مرگش نزديك شد، وي داراي دوازده فرزند بود، فرزندانش را دور خود جمع كرده، دستور داد چند شاخه چوب

درخت حاضر كنند.

چوب ها را با طنابي بست و به دست يك يك فرزندانش داده گفت: فرزندانم اين ها را بشكنيد. هيچ يك نتوانست آنها را بشكند، پس طناب را باز نموده هر شاخه چوبي را به دست يكي از آنها داد و گفت: حالا هر كس چوب خود را بشكند، آنها نيز تمام چوب ها را شكستند.

شاه رو به فرزندانش كرده و گفت: شما نيز اگر متحد شديد، هيچ كس نمي تواند شما را بشكند و از هم جدا كند و اگر اتحاد را از دست داديد هر كس مي تواند شما را بشكند.

2. واعضي چنين نقل مي كرد: يك منبري به او حسد مي ورزيد و چون خواست حسد خود را ظاهر كند درصدد برآمد تا كاري كند كه محسودش از منبر رفتن در مسجد جامع منع شود، تا شايد او را دعوت به منبر در مسجد جامع كنند، لكن اين كار سبب گرديد كه هر دوي آنان از منبر رفتن منع شدند و در نتيجه شخص سومي در آنجا منبر رفت.

3. در مثل ها نيز آمده است كه از حضرت امير (ع) نيز نقل مي كنند:

سه گاو به رنگ سياه، زرد، سرخ، نيزاري مشغول چريدن بودند، ناگهان شيري وارد نيزار گرديد و متوجه آن سه گاو شد. با خود فكر كرد كه من قادر نيستم به تنهايي اين سه گاو را از پاي درآورم، از اين رو اول به نزد گاو سرخ و سياه آمده و گفت: اجازه دهيد من اين گاور زرد را بخورم چون رنگش ما را رسوا مي كند، آن دو قبول كردند، شير آمد و گاو زرد را دريد و خورد. پس از آن به نزد گاو سياه

رفت و گفت: رنگ سرخ ما را رسوا مي كند اجازه بده من گاو سرخ را بخورم او هم اجازه داد و شير او را خورد.

پس از آن به سراغ گاو سياه آمد تا حساب او را هم برسد گاو سياه گفت: اجازه بده من يك جمله با تو سخن بگويم بعد تصميم خود را درباره من بگير، و با صداي بلند فرياد زد: همان موقعي كه گاو زرد خورده شد من خورده شدم.

(91) مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده)

مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهاني (قدس سره) يكي از نمايندگانش را براي هدايت مردم، به طرف شمال عراق فرستاد اين نماينده به يكي از روستاهاي شمال رفت، بزرگ قبيله به مخالفت با وكيل درآمد و اين ناسازگاري به حدي رسيد كه وكيل مجبور شد به پاسگاه آن منطقه مراجعت نمايد تا شايد به كمك پليس بتواند در منطقه از شرّ بزرگ قبيله در امان بماند.

پليس به ايشان گفت: تنها راه حلّ اين مشكل آن است كه به نجف اشرف بازگشته و از آيت الله اصفهاني به خواهي تا با وزير كشور تماس حاصل كند و وزير به ما دستور دهد تا ما در مقابل شيخ عشيره ايستادگي كنيم.

وكيل به نجف اشرف مراجعت نمود و جريان را به عرض مبارك مرحوم آيت الله اصفهاني رسانيد. ايشان فرمود: راه بهتري وجود دارد، سپس ايشان نامه اي براي آن مخالف نوشت و مبلغ پانصد دينار به نماينده داد تا به رئيس قبيله دهد و به او فرمود: به همان آبادي برگرد و در مهمان سراي رئيس قبيله و اين نامه را به دست وي بده. آن نماينده نيز طبق دستور آقا عمل كرد. رئيس قبيله تا

نامه را باز كرد و آن مقدار پول را ديد چهره اش باز شد و تصميم گرفت با افراد عشيره اش علاوه بر حضور در مجلس نماينده آقا در نماز ايشان نيز شركت نمايد و بدين ترتيب قبيله اش از مهمترين طرفداران سيّد شدند. پس از مدّتي نماينده آقا در سفري به نجف اشرف، قصه را براي مرحوم سيّد نقل نمود، ايشان فرمود: آيا اين چنين بهتر نبود كه من عمل كردم تا نامه اي براي وزير نوشته از او تأديب رئيس قبيله را خواستار شوم و عاقبت خوبي نيز نداشته باشد و باعث ستيزگي و دشمني شود؟

(92) مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (قده)

نقل مي كنند مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني (ره) يكي از نمايندگانش را به منطقه اي براي تبليغ از اسلام فرستاد. بزرگ قبيله در صدد مخالفت با وكيل آقا بر آمد و اعلان نمود: هر كس در نماز جماعت اين وكيل حاضر شود يا در مجلس او شركت كند، از آب آشاميدني محل محروم خواهد شد. اين آبادي تنها يك چشمه آب داشت كه در اختيار بزرگ قبيله بود. وكيل وقتي چنين ديد به نجف اشرف بازگشت و جريان را به مرحوم سيّد گزارش داد. سيّد نيز يك پوستين گران قيمت و مبلغ ده ليره طلا بدست وكيل سپرده فرمود: به همان محل بازگرد و اين پوستين و پول را به بزرگ قبيله بده و سلام مرا هم به او برسان وكيل نيز چنين كرد شيخ قبيله پوستين را در حالي كه فخر و مباهات مي كرد به تن كرد و در همان مجلس اعلام كرد: هر كس در نماز وكيل سيّد حاضر نشود و در مجلسش شركت

ننمايد، از آب آبادي محروم خواهد شد و اين عمل باعث شد، كه اهل آبادي همه متوجه وكيل سيّد بشوند.

(93) مرحوم آيت الله ميرزاي شيرازي (قده)

مرحوم ميرزاي شيرازي (قدس سره) و مرحوم شيخ زين العابدين مازندراني، هم زمان بودند.

جمعيت زيادي از شيعيان هند از مرحوم زين العابدين تقليد مي كردند. صفا و صميميت بين اين دو عالم بزرگوار چنان بود كه همسر ميرزا وقتي در مسائل احتياط از شوهرش سؤال مي كرد، كه به چه كسي رجوع نمايد، مرحوم ميرزا همسرش را به مرحوم شيخ رجوع ميداد. جمعيتي از مقلدين ميرزا از هند به نزد شيخ آمده و پرسيدند: آيا شما قبله و كعبه هستيد؟ (به اين معني كه شما از ميرزا تقليد مي كنيد)؟

شيخ فرمود: بله من نيز متوجه قبله و كعبه هستم. (مقصود شيخ كعبه حقيقي بود) و نگفت كه من مقلد ميرزا نيستم تا مردم هند، مرحوم ميرزا را با بزرگي نظاره كنند، و بدانند كه ميرزا در هند نيز مقلد دارد.

(94) مرحوم آيت الله ميرزا محمّد تقي شيرازي (قده)

1. به مرحوم ميرزا محمّد تقي شيرازي (قدس سره) گفتند: چقدر خوب است كه شما عتبه درب حرم امام حسين (ع) را ببوسيد تا براي مردم الگو و نمونه باشيد و در نتيجه مردم در اين شعائر مذهبي شما را تقليد نمايند. مرحوم ميرزا فرمود: من نه تنها عتبه درب حرم حضرت امام حسين (ع) را مي بوسم بلكه عبته درب حرم حضرت عباس و حر بن يزيد رياحي را نيز مي بوسم.

2. مرحوم والد ما از مرحوم عمويم ميرزا عبدالله (ره) نقل مي كرد: كه عمويم از ملازمين ميرزاي بزرگ بوده است. مرحوم ميرزاي بزرگ دايي پدرم بود و دايي عمويم، در اين مدت طولاني كه ايشان با ميرزا بود چشمش تنها يكي دو مرتبه به او افتاد چون مرحوم ميرزا دائما سرش به زير بوده و به كسي نگاه

نمي كرده است.

3. و باز والد ما مي فرمود: مرحوم ميرزا را كسالتي رخ داد كه در اثر آن حالش وخيم شد، در اين ميان خانواده اش روي جهاتي به زيارت حضرت امامزاده سيّد محمّد در عراق رفتند عمويم ميرزا عبدالله در نزد مرحوم ميرزا ماند، تا ميرزا را در آماده كردن غذا كمك نمايد. پس از چندي حال ميرزا رو به بهبودي نهاد و معلوم شد كسالت ايشان از نخوردن غذاي ويتامين دار بوده است، زيرا غذاهايي كه برايش مي آورده اند باب ميلش نبوده و به هيچ وجه مرحوم ميرزا در منزل، براي غذا امر و نهي به كسي نمي كرده است.

4. يكي از علماء نجف اشرف نقل مي كرد كه با مرحوم ميرزا براي زيارت مسجد سهله رفته بود. پس از اعمال مسجد، ميرزا و اصحابش از مسجد خارج شده ولي مقداري كه از مسجد دور شدند مرحوم ميرزا را ديدند كه دست در جيب هاي خود مي كند و به نظر مي رسيد كه چيزي را گم كرده است و بعد فورا به طرف مسجد بازگشت و چيزي را از زمين برداشت.

بعد معلوم شد قلمدان خود را در آن جا گذاشته و نخواسته كسي را امر به آوردن آن كند.

5. يكي از تجار كربلاء از طرف مرحوم ميرزاي شيرازي توزيع كننده نان بود وي مي گويد: در يكي از شب ها براي تصفيه حساب به منزل ميرزا آمدم، او را نيافتم، فكر كردم بالاي بام منزل باشد، از پله ها بالا رفتم و او را در حالت سجده با چشم گريان، در مناجات و راز و نياز ديدم. لذا قبل از آن كه مرحوم ميرزا متوجه ام شود از پله ها به

زير آمدم تا مانع مناجات ايشان نشوم. پس از چندي يا الله گويان دوباره از پله ها بالا رفتم. مرحوم ميرزا فرمود: چه كسي اين جاست؟ عرض كردم: من هستم. فورا بلند شده عمامه بر سر و قبا در تن و عبا بر دوش انداخت و اشك چشم خود را پاك نموده فرمود: بيائيد بالا، من هم بالا رفتم.

يكي از شاگردان ميرزا مي گفت: هر موقع از عدالت ميرزا از ما سؤال مي شد، ما جواب مي داديم: از عصمت كوچك ميرزا سؤال كنيد.

(95) مرحوم آيت الله شيخ جعفر كاشف الغطاء (قده)

از مرحوم شيخ جعفر صاحب كتاب كشف الغطاء (قدس سره) نقل مي كنند كه از ايشان سؤال شد: آيا صحيح است كه مي گويند امام معصوم در طول عمرش مرتكب گناه نمي شود؟ مرحوم شيخ فرمود: من كه يك نفر غير معصومم مدّت چهل سال است يك مكروه هم انجام نداده ام، چه رسد به امام معصوم (ع)!

(96) دانشمند بزرگ شيخ نصيرالدين طوسي (ره)

دانشمند بزرگ شيخ نصيرالدين طوسي (ره) را شخصي در نامه اي با كلمات زشت و ناشايسته مورد اهانت قرار داد. از جمله سخنان ناروا اين كلمه بود: اي سگ. مرحوم محقق طوسي در جواب فرمود: من سگ نيستم، زيرا سگ ناخن هايش پهن است و چهارپا راه مي رود، ولي ناخن هاي من دراز است و راست راه مي روم و قدرت سخن گفتن دارم، ولي سگ حرف نمي زند و بدين وسيله متانت خود را حفظ كرده با پاسخي مؤدبانه و متين آن شخص را ادب كرد.

(97) مرحوم آيت الله آخوند خراساني (ره)

روزي يكي از روستايي ها با كيسه اي از ليره هاي طلا به فردي كه با مرحوم آخوند خراساني دشمني داشت، برخورد كرده از او پرسيده، عالم اين جا كيست؟

وي نام يكي از دوستانش را برد و گفت ولي اين عالم به كسي چيزي نمي دهد امّا آخوند خراساني بخشش و عطايش بر كسي پوشيده نيست.

مرد دهاتي گفت: مرا با كسي كه جود و سخاوت ندارد كاري نيست. و به كسي معرفي ام كن كه كريم باشد.

اين شخص مي گويد: مرد روستايي را به منزل آخوند بردم. مرد روستايي به آخوند عرض كرد: اين مبلغ از پول ثلث مال يك ميت است.

مرحوم آخوند فرمود: روي اين حصير بگذار. مرد روستايي پول ها را گذاشت و رفت.

مرحوم آخوند مشغول وضو گرفتن بود پس از اتمام، رو به من كرده فرمود: اين پول ها را بردار. من از كلام آخوند تعجب كرده و عرضه داشتم من تمام پول ها را بر نميدارم.

مرحوم آخوند فرمود: تمامش را بردار و با اصرار زياد تمام مبلغ را به من داد.

اين احساس و كرم آخوند باعث گرديد كه عداوت و دشمني من

مبدّل به دوستي و محبت ايشان شود.

(98) مرحوم آيت الله ميرزاي بزرگ (قده)

آقازاده يكي از علماء تهران به سامراء آمده بود و در هر مجلسي كه حضور مي يافت از مرحوم ميرزا انتقاد مي نمود، تا آن كه عدّه اي مرحوم ميرزا را از اين موضوع با خبر ساخته و گفتند: خوب است حقوق ماهيانه او را قطع كنيد، يا از سامراء بيرونش نماييد.

ولي مرحوم ميرزا ترتيب اثري بر اين سخنان نداد و مدّتي گذشت و عدة زيادي از تهران براي زيارت عتبات مقدّسه به سامراء آمدند و خدمت مرحوم ميرزاي رسيدند.

مرحوم ميرزا به آنان فرمود اگر مايل باشيد فلاني را با خودتان به تهران ببريد (همان طلبه اي كه از ميرزا انتقاد مي كرد) تا روحاني و امام جماعت شما باشد. آنها موافقت نمودند و مرحوم ميرزا وسيله سفر آن آقازاده را به بهترين وجهي فراهم ساخت. افرادي كه از رفتار آن طلبه آگاهي داشتند، تا از جريان اطلاع يافتند خيلي تعجب كردند.

بالاخره آن آقازاده با احترام وارد تهران شد و اين خردمندي ميرزا موجب شد علاقه خاصي ميان ميرزا و آن طلبه ايجاد گردد.

از اين داستان گذشت و جريان تحريم تنباكو به ميان آمد و ناصرالدين شاه در فكر آن شد تا فتواي ميرزا مبني بر حرمت تنباكو را به دست خود علماء خنثي سازد. لذا به سراغ اين آقازاده ساكن تهران آمده از او خواست تا علماء را در خانه اش دعوت كرده به آنان ابلاغ كند كه شاه مي خواهد با آنها سخن گويد.

اين عالم نيز چنين كرد و شاه با مراسم شاهانه وارد مجلس شده و به علماء رو كرده پرسيد: مگر چنين نيست كه حلال پيامبر حلال و

حرامش حرام تا روز قيامت است؟ همه گفتند: بلي اين چنين است.

شاه پرسيد: پس سبب چيست كه محمّد حسن شيرازي تنباكو را حرام كرده!؟

علماء از پاسخ بازمانده اند. امّا آقازاده صاحب منزل، در پاسخش گفت: اي شاه چرا او را به محمّد حسن نام بردي؟ مگر نمي داني او رهبر شيعه، نائب امام زمان و مقتداي مردم است؟ بگو آقاي حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي (ادام الله ظله) كه خداوند سايه اش را مستدام بدارم.

شاه به غضب آمده گفت: حالا چه مي خواهيد بكنيد؟ باز او جواب داد: ما منتظر دستور ميرزا هستيم و گرنه ما با شمشير عمل مي كنيم. به غضب شاه افزوده شد و مجلس را ترك گفت.

حاضرين در مجلس كه ناظر جريان بودند، براي ميرزا نامه نوشته جريان را كاملاً در نامه براي وي شرح دادند. مرحوم ميرزا آن افرادي را كه اصرار داشتند، ميرزا آن آقازاده را به سبب انتقادش از سامراء اخراج يا شهريه اش را قطع نمايد خواسته، فرمود: اين طلبه اي كه شما از او انتقاد مي كرديد و من توجهي به انتقادتان نداشتم و او را احترام مي نمودم، براي يك چنين روزي بود و جريان را شرح داد. اين فكر رسا و تدبير به جاي مرحوم را تقدير نموده اند.

(99) آيت الله زاده وحيد

فرزند مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني (ره)كسي بوده كه در زمان خودش حدود شرعي را بر افراد جاري مي كرد. شخص ساحري را، كه مرتكب قتلي شده بود، خدمتش آورده خواستند بر او حدّ قتل جاري شود. قاتل به آيت الله زاده وحيد گفت: اگر مرا كشتي، يك هفته بيشتر زنده نخواهي ماند.

از كلام ساحرين چنين استفاده مي شود كه او مي خواسته

با اين جمله ايشان را به چيزي كه در اثرش وي بيشتر از يك هفته زنده نباشد، سحر كند.

آيت الله زاده فرمود: حدود الهي با اين تهديدها ترك نمي شود و امر فرمود تا قاتل را به قتل رساندند.

(100) مرحوم آيت الله ميرزا مهدي شيرازي (ره)

مرحوم والد ما از مرحوم آيت الله حاج آقا رضا همداني (رحمة الله عليهما) صاحب كتاب مصباح الفقيه، نقل مي كرد كه: آن مرحوم در سامراء مقروض بود. شخصي آمد و عرض كرد: من مي خواهم از شما تقليد نمايم و اين مبلغ از ليره ها را براي شما آورده ام. مرحوم حاج آقا رضا در جواب فرمود: امّا تقليد اشكال ندارد لكن پول ها را من قبول نمي كنم، هر چه صاحب پول را از مرحوم همداني سؤال نمودند؟ ايشان فرمود: امّا اينكه مقروض هستم مهم نيست خداوند انشاء الله قرضم را خواهم داد، اگر پول ها را مي گرفتم يا بايد خودم بر مي داشتم كه خلاف انصاف بود و اگر ميان طلاب و فقراء تقسيم مي نمودم سبب مي شد عده اي از من ناراضي شوند، در نتيجه در كارهايم اشكالي رخ مي داد، اضافه بر تمام اينها فرزندي دارم كه مشغول كار شده و اگر متوجه شود كه چنين پولي بدست ما رسيده دست از كار مي كشد، به اين دليل صلاح را در اين ديدم كه پول ها را رد كنم.

اين آخرين داستان كتاب بود اميد است داستان هاي ديگري را در جلد دوّم بيان كنيم. خداوند ما را از براي كار صحيح موفق بدارد و ما را توفيق عنايت فرمايد، تا آثار بزرگان را نشر داده، از برنامه هاي آنان پيروي كنيم، همان گونه كه امام سجاد زين العابدين (ع) در دعاي مكارم الاخلاق

به پروردگارش عرضه مي دارد: خدايا مرا قوت ده تا كسي را كه فريبم مي دهد، با پند و اندرز با وي مقابله كنم و مرا قوت ده به كسي كه از من دوري مي كند نيكي كنم و مرا براي پاداش و مزد كسي كه مرا محروم مي كند قوي گردان و نيرومندم كن تا با كسي كه مرا قطع ورها مي كند وصلت كنم و مرا قدرت ده تا با كسي كه غيبتم مي كند با نيكويي و خوش رويي مقابله كنم و موفقم كن تا با كارهاي نيك، شكر ترا به جاي آورم و از كارهاي بد و ناشايسته چشم بپوشم.

سبحان ربك رب العزة عمّا يصفون و سلام علي المرسلين و الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين.

كربلا مقدّس

محمّد بن مهدي حسيني شيرازي

1388 هجري قمري

- ترجمه: من براي كامل كردن اخلاق مبعوث به پيامبري شدم.

_ نهضت تنباكو بعد از اين قصّه بوده است.

_ يعني مشكل تر.

_ معلوم باشد اتحاد بين شيعه و سنّي در مقابل غرب و شرق لازم است ولي نبايد شيعه از عقايد و اعمالش دست بردارد يا از سني بدون دليل خواسته شود كه چنين كند.

_ كلام شيخ (ره) براي تعليم طلاب بوده است.

_ در ميان اعراب رسم است كه وقتي مي خواهند از كسي درخواست توبه و گذشت كنند، قرآن و شمشير همراه خود ببرند.

_ در شهر سامراء چنين مرسوم بوده كه به خانة فقراء و اهل علم غذا و ميوه مي فرستادند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109